زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

نخودی ! رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وَمَکَروا وَمَکَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیرُ الماکِرینَ رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه پست پر از غیبت با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

....

کیبوردم دوباره خراب شده!!! سخته نوشتن با کیبورد مجازی . اومدم اینستاگرام عکس بزارم که اونم کلی بازی دراورد ! پس فعلا باید صبر کنم تا درست شدن کیبورد و البته کم کم عکسا رو میزارم توی اینستاگرام ! 

آدرس اینستاگرامم رو که بلدین ؟

tameshk1390

تا بعد....

اولینِ نود و پنج

سلام . خوبین ؟ منم خوبم . خداروشکر . یک عدد تمشک سرما خورده جلوی روتون نشسته ! بله ... با صدای گرفته . لطفا پستم رو با صدای گرفته بخونین !!!

خوب ما 5شنبه صبح که بیدارشدیم به مامانم زنگیدم و پرسیدم که اگر ما بریم شمال ناراحت نمیشین . مامان ناراحت شد ولی گفت نه و مشکلی نیست و اینا . دیگه ما تصمیممون این شد که جمعه بریم شمال ! این شد که جمعه صبح از خواب بیدار شدیم و وسایل جمع نمودیم و رفتیم دنبال پدرشوهر و پیش به سوی شمال . توی راه هم کلی خوراکی خوردیم و پروژه چاق شدن کلید خورد ! بله ! 

دیگه وقتی رسیدیم شمال خونه مامان بزرگ ساعت 3 عصر بود که ناهار خوردیم . ناهار هم لوبیا پلو بود . بعدم نشستیم توی ایوون خونه مامان بزرگ و یخخخخخخخ زدیم . یعنی اینننننننقدر سرد بود که منه گرمایی یخ زدم . مشکل مغزی هم داشتم انگار مجبور بودم بیرون بشینم ! بعدم دیگه شال و کلاه کردیم و رفتیم خونه ی اون یکی مامان بزرگ شاهتوت که قرار بود شب دایی شاهتوت جشن تولد بگیره برای دخترش ! 

اونجا شام خوردیم و نی نی بازی کردیم و کیک آوردن و فوت کردن و خوردیم و کادو دادیم و برای خواب رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ . 

شنبه صبح بیدار شدیم و ناهار موندیم خونه مادربزرگ چون ناهار واویشکا داشت ! یعنی کلا هر جا واویشکا بود منم بودم ! بعد از ناهار خوشمزه رفتیم به سمت خونه اون یکی مامان بزرگ . اونجا دایی ها بودن و یکم نشستیم و بعد رفتیم لاهیجان طبق معمول بستنی قیفی زدیم بر بدن ! بعدم ماشین رو بردیم یکی دو جا نشون دادیم که ببینیم صدایی که میده از چیه . که کسی نتونست مشکلش رو حل کنه ! 

بعد از دور دور و گشتن دیگه رفتیم خونه مامان بزرگ و شام کو کو سبزی خوردیم و با بچه های عمه و عموی شاهتوت بازی کردیم و موقع خواب یهو بچه ها گفتند بریم خونه عموی شاهتوت ! من که خواب بودم ولی شاهتوت علیرم میل باطنی من رفتند خونه عموی شاهتوت بازی کنند . خونه عموی شاهتوت دو تا خونه اونورتر از خونه مامان بزرگ بود . منم بیدار شدم و دیدم اینا میخوان برن به شاهتوت یکم نق زدم ولی فایده ای که نداشت متاسفانه ! شاهتوت رفت ! اون شب به شدت بد خوابیدم . ساعت 4 بیدار شدم و زنگیدم به شاهتوت و قبلشم یکی دو تا اسمس حسسسسسابی بهش داده بودم و تهدید کرده بودم که اگر فردا سر سال تحویل بیدار نشی میکشمت !! خخخخ . ساعت 4 زنگیدم که نمیخوای بیای ؟ دیگه تنهایی اومد و مثلا بقلم کرد و من پسش زدم و یکی دو تا هم زدمش و خوابیدم . صبح ساعت 7 بیدار شدم و آرایش کردم و حاضر شدم و ده دقیقه به 8 شاهتوت رو بیدار کردم . سال تحویل مزخرفی داشتیم ! فقط دعا کردم و آیه الکرسی خوندم . بعدم زنگیدم به مامان و بابام و عید مبارکی گفتم و صبحانه خوردیم و شاهتوت خوابید . دیگه سعی کردم زیادی قهر نکنم و عید رو زهر مار خودم نکردم . نشسته بودیم که دیگه گفتند عموهای شاهتوت میخوان بیان ناهار اونجا . عمه شاهتوت که اونجا بود داشت جاروبرقی میزد . بعد جالبه مامان بزرگ شاهتوت میگه جاروبرقی رو بده تمشک بزنه !!!!! من خونه خودمم جاروبرقی نمیزنم !!! منم دیدم میخوان پشت سرم حرف بزنند . گرفتم و یه اتاق کوچیک بود جاروبرقی زدم ! بعدم جارو برقی رو گذاشتم وسط خونه چون عمه ش گفت اون یکی اتاقم میخواد جارو برقی بزنه . اینم از مضرات اینکه ادم بره خونه مردم توی تعطیلات ! 

دیگه عمو ها اومدن و عید مبارکی و ماچ و پاچ و ناهار و جمع کردن و اینا ! 

شام رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ و البته بازم هوا سرد و بارونی بود و شام گوشت گرفتند و کباب چنجه زدیم . خیلی چسبید واقعا . برای خواب باز رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ . بازم هوا سرد بود و من سرما خوردم و اون روز صبح گلوم میسوخت یکم ! فکر کنم دو شنبه بود !

بعدم رفتیم لاهیجان ماشین رو دادیم یه جا درست کنند با ماشین برادرشوهر و برادرشوهر و دایی شاهتوت ناهار رفتیم لاهیجان و ساندویچ های محلی که با نون بربری محلی درست میشه خوردیم و چققققققدر چسبید و باز اومدیم خونه مامان بزرگ شاهتوت و اونجا فهمیدم که واقعا حالم بده و سرما خوردم !!! بعدم حاضر شدیم و جمع کردیم و رفتیم خون عموی شاهتوت برای عید دیدنی . شام هم اونجا بودیم . اصلا حالم افتضاح بود با اینکه قرص سرما خوردگی هم خوردم . اون یکی عموی شاهتوت و عمه ش و دختر عموش و پسر عموشم با خانواده شون بودن و من واقعا حالم بد بود و دیگه شبونه ساعت 12 رفتیم درمانگاه و دکتر . که بهم سرم و چند تا آمپول داد !!! فشارمم پایین بود تبم داشتم 

رفتم توی اتاق سرم خانوم ها تنهایی خوابیدم و آمپول و سرم خوردم . همه ی خانوم ها همراه داشتند به جز من که همراه خانوم نداشتم ! اول میخواست به روی دستم سرم بزنه که دیگه رگ رو به سختی پیدا کرد و سرم زد و یه آمپولم تست کرد و باز زد توی خود سرم . یه دونه هم که توی عضله زد !!! خیلی ناراحت بودم . داشتم خودم رو تنبیه میکردم . که از عید لذت نبرم . یعنی ناخودآگاهم به خاطر اینکه مامانم برنامه هاش به هم ریخته بود داشت منو تنبیه میکرد . دیگه ساعت 2 نصفه شب رفتیم خونه و خوابیدیم !

سه شنبه که بیدار شدیم شاهتوت هم سرما خورده بود ! دیگه دقیق یادم نیست چه کردیم . فکر کنم خونه مامان بزرگ بودیم ! شبشم باز یادم نیست چه کردیم ! 

چهارشنبه برای ناهار خونه دایی شاهتوت بودیم بعدم رفتیم یه جا امام زاده به اسم چهل ستون . یکم زیارت کردیم و عکس گرفتیم و باز خونه مادربزرگ شاهتوت ! شامم خونه عموی شاهتوت بودیم . خیلی حالمون بد بود و بی حال و استخون درد و صدای گرفته از همه بدتر اونجا چون گاز نیومده بود بخاری نفتی دارن که بوی بدی داره و برای گلوم بدتر بود . این شد که 5 شنبه صبح تصمیم گرفتیم که برگردیم . بعد از ناهار جمع کردیم و اومدیم خونه خودمون . حموم کردیم و لباسارو شستم و خوابیدیم . 

جمعه صبح بیدار شدیم و رفتیم خونه مادرشوهرم . چون مادرشوهرم اینا نیومده بودند شمال و خونه تنها بودند . البته تا اون روز صبح کسی پیششون بود که دیگه ما که رفتیم طرف رفت شمال . دیگه ما اونجا بودیم دو سه روز و یک شنبه عصری اومدیم سمت ولایت مامانم ایا . الانم اینجاییم . 

هنوزم صدام در نمیاد ولی بهترم 

عیدمون اصلا خوب نبود . با مریضی همراه بود ولی خداروشکر هزار بار . 

اینم از این چند روز . 

امیدوارم به همگی خوش بگذره . ببخشید اگر بد نوشتم . 

کامنتا رو بعدا میجوابم . 

عیدی

سلام . خوب راستش دوباره کیبورد خراب شده ! از بس شاهتوت با کیبورد فوتبال بازی میکنه ! من نمیدونم کی گفته لپتاپ برای بازی کردنه ! خخخخ

والا ! 

خوب از زندگانی بگم !

خلاصه وار بگم که خریدامو کردم . موهامم تقریبا شرابی رنگ کردم . ابروهامم رنگ کردم . موهامم مرتب کردم که دیگه بلند بلندشون کنم ! 

خریدامم خداروشکر انجام دادم . چند سالی بود که عید اینطوری خرید نکرده بودم . شاید 5 سال ! ولی امسال خرید کردم . با اینکه حس میکردم که یه چیزی شاید یکم گرونتر از وسعمون باشه ولی خریدم . یکی اینکه شاهتوت عادت کنه به خرید کردن من و دیگه اون تمشکی که خیلی خیلی قناعت میکرد دیگه بره . هم اینکه شاهتوت قدرم رو بدونه چون میدونیم زنی که خرج نداره ارج نداره ! و بعدی از لج فامیلای شوهر ! بله درست شنیدید . یعنی درست خوندید . سال های قبل هرررررر سال . خواهرشوهرا خرید میکردند میومدند به من نشون میدادند . و من فقط ته دلم غم میگرفت که چرا من نمیتونم بخرم . چرا اینا به این فکر نمیکنند که تمشک هم خرید داره . خواهرشوهر 100 تومن مانتو میخرید و اینا 70 تومن به من میدادند که بیا برو برای خودت خرید کن !!! ای بابا . با چه منطقی با چه عدلی چرتکه انداخته اید ! و سهم من از کل خرید عید شده 70 تومن ! 

حالا دیگه اون روزا تموم شده ! من جمعه میخواستم برم خرید کنم . با خواهرشوهر کوچیکه و شاهتوت . تربچه هم اونجا بود . دیگه خودشون بهش گفتند تو هم برو . با شوهرش اومدند . من خرید میکردم و اون حرص میخورد . اخم کرده بود . آخه اوایل اسفند رفت خرید عیدشو کرد و از همه چیز ارزونترش رو خرید چون که میخواستند فیلم عروسیشون رو بگیرند با عکساش به خاطر همین کمتر خرج کردند . بعد من خرید میکردم و البته خدا شاهده چون اینا باهام بودن خیلی مراعات کردم که هم زودی بخرم هم گرون نخرم . اصلا نباید میومدن خودشون . به من ربطی نداشت . بعد اون حرص میخورد . اخم میکرد . نمیومد توی مغازه ها ! هیچی نمیگفت ! خوب منم یه زمان جای اون بودم . با این تفاوت که وظیفه فامیل شوهر بود که به عروسشون که سال اول و دوم عقدشه یه پولی بدن که خرید کنه ! خوب اون موقع من نمیخواستم از مامانم اینا زیاد پول بگیرم . البته که مامانم میداد ولی من خودم رو زن شاهتوت میدونستم . دیگه بعد از دو سال و نیم عقد من واقعا دیگه زن شاهتوت بودم ! حالا بیخیال . خلاصه که خرید کردیم و از قصد آوردم به مادرشوهرمم نشون دادم ! که ببینه . بیشتر حرص بخوره . 

و دیگه خریدام تموم شد . دیروز آرایشگاهمم رفتم و دیگه خیالم راحت شد . البته موهام رو مامانم برام رنگ گذاشت . 

الانم دیگه کم کم میخوایم جمع کنیم و فردا صبح راه بیفتیم به سمت شمال . اول قرار بود بریم سمت مامانم اینا . ولی بعدش وسطای تعطیلات برای شاهتوت کار گذاشتند و قرار شد اول بریم شمال بیایم تهران بعد بریم سمت مامانم اینا ! اینم از تعطیلات که قراره چی بشه ! 

شاهتوت خرید عید نکرده و اگر بشه امروز میخوایم بریم براش خرید کنیم از دست فروشا ! 

صلوات شمارم خراب شده و در به در دنبال صلوات شمارم ولی کو! هیچ جا نداره ! میگن تموم کردیم ! لعنت به این شانس . 

خوب از چهارشنبه سوری هم بگم که خیار ، شوهر تربچه ، یه ترقه ازینا که بهش میگن مثلثی انداخت جلوی پام و منم در حال فرار گوشیم افتاد روی زمین و ترک خورده اسکرینش . خیلی ناراحتم ولی خوب دیگه چه میشه کرد ! ان شاءلله سال دیگه تا تابستون گوشی میخرم . اینم از این اتفاق بد آخر سالی . 


خوب سال 94 برای من سال خوبی بود . در کل البته خوب نبود ولی من تعبیرش میکنم به خوبی . 

ما امسال با قرض و غوله و وام و بدبختی خونه خریدیم . 

امسال ماشینمون رو عوض کردیم . پراید رو دادیم و پژو 405 مدل سال 86 خریدیم . 

امسال بابام قلبش رو آنژیوگرافی کرد ! بالن زد . و البته فنر گذاشت!

شاهتوت بینهایت بینهایت سر خریدن خونه اذیتم کرد که فکر بهش اعصاب و روانم رو میریزه بهم 

پدرشوهر طبق معمول ناراحتم کرد . خیلی خیلی . 

مسافرت خوبی توی اردیبهشت داشتیم که تقریبا اولین مسافرتمون به جایی به غیر از ولایت هامون بود ! 

یه اتفاق بد آخر سالی افتاد برای خانواده ام که واقعا ناراحتمون کرد ولی امیدوارم که خیر توش باشه ! ان شاءلله 

سال جدید ان شاءلله اقدام میکنیم برای نی نی دار شدن . 

ان شاءلله گوشیم رو عوض میکنم 

ان شاءلله از لحاظ معنوی به خدا نزدیک تر بشم 

ان شاءلله که سال خوبی برای خانواده ام باشه و سلامت و شاد باشن و مشکلاتشون حل بشه . ان شاءلله 

خوب یه چیز دیگه هم بگم .... به عنوان عیدی ! 

خوب یک بار بهتون گفتم برای کار شاهتوت 40 حدیث کسا نذر کردم و هدیه کردم به خانوم فاطمه زهرا س . روزی یه حدیث کسا خوندم و خداروشکر کارش درست شد و در کنار اون کار ما تونستیم خونه بخریم و ماشین و البته شاهتوت خودش پشتکار داشت و ادامه داد کارش رو . 

یکی دیگه از دوستانمم خوندن البته چند روز و شوهرش یه کار پاره وقت دیگه پیدا کرد در کنار کار اصلیش . 

برای یکی از اقوامم خوندم خودش و شوهرش رفتند سرکار . 

و البته یکی دیگه از دوستانمم خوند شوهرش رفت سرکار ولی خوب پشتکار نداشت و اومد بیرون .

خوب عیدی دومم رو بهتون میگم . در گوشتون رو بیارین . 

خوب یه ختمی هست به اسم ختم  " بسم الله الرحمن الرحیم به حق بسم الله الرحمن الرحیم"

نذر میکنید . روایت هست از روز یک شنبه شروع کنید ولی من یادم نیست چه روزی شروع کردم ! 

روز اول 100 تا

 روز دوم 200 تا 

روز سوم 300 تا

روز چهارم 400تا

تاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا روز چهلم که 4000 تا ! 

روزی 100 تا اضافه میکنین . 

میگن این ذکر بیشتر برای نی نی دار شدن هست ! و روز دوم سوم نتیجه رو خواهی گرفت . خوب حالا این تا اینجایی که توی نت نوشتم و سرچ هم کنین مخصوصا توی نی نی سایت فکر کنم میاد لیست گفتوگوش و اینکه خیلییییییییییییییییییییییییی ها حاجت گرفتند . حالا من تجربه ی خودم رو میگم . 

من این ختم رو توی یه گروهی از خانوم ها گذاشتم و قرار شد همه با هم بفرستیم . یعنی یگه دسته جمعی روز اول 100 تا با هم دیگه بفرستیم تا روز چهلمش . 

من نیت کردم عشق و محبت شاهتوت بهم بیشتر بشه . و واقعا از روز چندمش حس کردم محبتش بیشتر شد . خوب شاهتوت خیلی اقتصادیه ولی سر خرید عید هیچی بهم نگفت . فقط از هر چیزی باید یکی میخریدم تا شاهتوت حساب میکرد . مثلا یه کیف . یه مانتو . اگر میخواستم خودم از پول تو جیبی هایی که بهم داده بود یکی دیگه میخریدم . یا مثلا سر مسافرت رفتن یا خیلی چیزای دیگه من محبت بیشتری از شاهتوت گرفتم . نمیگم صفر بود شد 100 . میگم 30 بود شد 60 یا 70 حتی . من 100 رو میگم کسی که دیگه زن ذلیله به تمام معناست و هر ساعت زنگ میزنه به زنش و اینا ! 

مثلا قبلا من باید به شاهتوت میزنگیدم وقتی سرکار بود . الان هر روز روزی یک بار زنگ میزنه البته نه همیشه . بیشتر اوقات . و توقع هم داره منم بزنگم . قبلا زنگ میزدم میگفت داری چکم میکنی . الان زنگ میزنه میگه حالی از ما نمیپرسی ؟!!!؟؟؟


  • وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ‌ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿٥٢﴾


خب تجربه فامیلمون که توی همون گروه بود . من به همه خانم ها گفتم نیت کنید . نیت کردند و یکی از خانوم ها بعد از هفت هشت روز حالا کمتر یا بیشتر نمیدونم . اومد توی خصوصی بهم گفت که یه مشکل داشتم و هفت هشت ماه گذشته بود و درست نمیشد و نا امید شده بودم ولی با این ذکر نیت کردم و الحمدلله به نیتم رسیدم . گفت با اطمینان قلبی به مهربونی خدا بفرستید ان شاءلله حاجت روا بشید ! 


خوب اینم عیدی سال جدید من به شما . امیدوارم به کارتون بیاید . این ذکر خیلی ذکر خوبیه و امیدوارم برای شما هم نتیجه بده . ان شاءلله 


سال خیلی خوبی براتون آرزو میکنم . ان شاءلله که همگی به هر چی میخواید برسید . اول از همه برای خودتون و عزیزانتون سلامتی آرزو میکنم بعدم دل شاد و خوش و خوشبختی و جیب پر پول و آرامش آرامش و آرامش . 

موفق باشید . برای من و خانواده م و مامان و بابامم سلامتی و آرامش بخواهید . ممنون از همگی که هستید . ان شاءلله تا سال دیگه خدافسی 

نوشتنم بهر چه بود ؟ رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چهارشنبه های دوست داشتنی

سلام . راستش اوایل که اصلا خونه م رو دوست نداشتم . کوچیک بود دلگیر بود و کلی کار اسباب کشی ای داشت و تموم نمیشد . اصلا دلم میخواست فرار کنم وقتی رفتیم تهران که خونه رو به نام بزنیم انگار دنیا رو به من داده بودند . خیلی خوشحال بودم که از این خونه دور میشم. خداییش نمیخوام بگم من فلان و من بیسان ولی خدایی از بچگی توی خونه های بزرگ زندگی کردیم . نمیگم هزار متری ولی دیگه 80 به بالا و حالا یه خونه شصت متری با کلی وسیله های گنده گنده برای من بسان قبر بود ! ( به سان !!!!) خلاصه اون روز وقتی سند زدیم اومدیم خونه و مامانم گفت باید بریم خونه تون دنیا رو ازم گرفتند ! 

ولی کم کم بهش عادت کردم و دیدم خونه کوچیک خیلی زودم جمع میشه و چون کوچیکه خیلی نمیتونم ریخت و پاش کنم و خوشحال بودم ولی حالا کل هفته رو به عشق چهارشنبه ها میگذرونم که شاهتوت بیاد و ازین زندان آزاد بشم و برم بیرون شده به بهانه ی چهارشنبه بازاری که گاهی هیچی جز یک کیلو نارنگی ازش نمیخریم ! 

ولی بازم بعد از چند روز که تهران خونه مامانم میمونم میام خونه مون کلی حال میکنم . اصلا تختم رو با دنیا عوض نمیکنم . اینقدر که راحتم روش ! 

خوب بریم سراغ چهارشنبه هفته پیش

چهارشنبه برای ناهارم مایه لوبیا پلو درست کردم . 

اول لوبیا رو یخ زدایی کردم و یکم سرخ کردم بعد سویا یه خیس شده رو اضافه کردم و اخرم گوشت چرخکرده و ادویه و رب و هویج رنده شده و بعدم پیاز داغ . اب ریختم و گذاشتم یکم بپزه . اینم شد ناهارم . 

بعدم که حاضر شدم شاهتوت اومد و رفتیم چهارشنبه بازار  . اونجا یه شلوار تو خونه ای و یه بلیز و صندل تبی خریدیم و رفتیم خونه مادرشوهرم . یه سر زدیم و اومدیم خونه مون . 

5شنبه صبح بیدار شدیم و فکر کنم شاهتوت رفت بیرون که ماشین ببینه . افتاده بود توی سرش که ماشینمون رو عوض کنه ! رفته بود چند تا ماشین ببینه . دیگه اومد و ناهار خوردیم و یه ماشین هم دیده بود پسندیده بود و میخواست که بخره . 

بعد از ناهار حاضر شدیم و من به خواهرشوهر اس دادم که میای بریم بیرون خرید فقط شاهتوت میگه مامانتم باید باهامون بیاد ( میگه شما دو جوونین برین بیرون بهتون متلک میندازن و من ناراحت میشم و نمیخوام دوتایی برین بیرون !!! البته به خواهرش اعتماد نداره به نظر من ! چه میدونم ) اونم گفت آره میایم مامانمم میاد . عصری بریم . منم حاضر شدم و رفتیم اونجا که دیدم مادرشوهر چسبیده به سرش که سرم درد میکنه . بچه هاشم بهش میگفتند چرا قرص نمیخوری ؟! ولی نمیخورد ! 

دیگه یکم نشستیم و من منتظر که بریم بیرون . طرفی هم که ماشین رو قرار بود ازش بخریم اس داد که من ماشینم رو به یکی دیگه فروختم !  دایی شاهتوت با بچه هاش اومد و خانومشم رفته بود بیرون .. دیگه به شاهتوت گفتم که ما با ماشینت بریم بیرون ؟ که فوری مادرشوهر گفت من نمیام . سرم درد میکنه با خواهرشوهر برو ! که شاهتوتم گفت نه . سه تایی برین . دوتایی نه ! مادرشوهرمم گفت من سرم درد میکنه نمیتونم برم . دوتایی برن دیگه ! شاهتوت هم گفت نه . دوتایی نه ! دوست ندارم ! هیچی دیگه بیرون رفتن و خرید هم مالید . یعنی خیلی ناراحت شدم . اتفاقا پیازچه به مامانش گفت خوب میگفتی تمشک یه کار دیگه میکرد . چرا من بعدازظهر بهت گفتم گفتی میام . مامانشم گفت من سرم درد میکنه نمیتونم راه بیام ! اعصابم خورد شد . منم نشستم یه گوشه و سرم رو کردم توی گوشیم . به خاطر این شوهر و این مادرشوهر . حالا که شوهر من اینطوری گفته اونم سو استفاده میکرد . پا شده بود تو خونه کاراشو میکردا . ولی میگفت سرم درد میکنه . البته به خاطر داداشش نیومد . چون بچه هاش رو اورده بود خونه اینا . اگر میرفت بیرون داداشش ناراحت میشد . خیلی ناراحت بودم . از دست شاهتوت هم که اینطوری میگه ! میدونین چرا اینطوری گفت . فقط و فقط به خاطر اینکه من هر روز با خواهرشوهر نرم خرید ! عادت نکنم به بیرون رفتن ! میدونه مامانش کار داره و نمیتونه با من هر روز بیاد بیرون !

شاهتوت اینا رفتند فوتبال بازی کردند و ما هم نشستیم و یکم نی نی بازی کردیم و با بچه ی دایی یکم کار کردم و بهش یاد دادم وقتی بهش میگیم ببعی میگه ؟ اون بگه بع بع ! خخخخخخخ

زودی یاد گرفت ولی مامانش اصلا باش کار نمیکنه . بچه دو ساله فقط مامان و بابا و اسم داداشش و دردر و نهایت آب به میگه ! در صورتی که نوه داییم که سه ماه کوچیک تره کلی شعر میخونه . آهویی دارم خوشگله میخونه ، دوستت دارم میگه ، بوس میفرسته ، میرقصه ، کلاغه میگه غار غار میخونه ، اوههههه کلی حرف میزنه و هنر نمایی میکنه . نمیگم اون باهوشه ها  . نه . اون پیش مامان بزرگاش هم میمونه و اونا بهش شعر یاد میدن ! ولی خوب دختر دایی شاهتوت رو کسی باش کار نمیکنه ! !! مامانش هر هفته روزی دو بار میره خرید فقط . یعنی همه ش خریده فقطططط !!!! 

اتفاقا پیازچه گفت که بچه های دایی دیر به حرف میان . همون موقعی که داشتم با نی نی کار میکردم . بعد یهو نی نی خیلی زود گفت بع بع ! به پیازچه گفتم دیدی ؟ کسی باش کار نمیکنه که یاد بگیره . این که دو سالشه . نوه خالم یک سالشه . اون الان داره ببعی میگه بع بع رو میگه ! این که دو برابره اونه ! 

خلاصه یکم نشستیم و دیگه شاهتوت فوتبالش تموم شد و اومد و حاضر شدیم و رفتیم بیرون . با پیازچه . اما مغازه هایی که میخواستیم خرید کنیم بسته بودند . بعدش رفتیم برای دختر عمه شاهتوت کادو بخریم چون تولدش بود . البته شوهر عمه یهو زنگید به شاهتوت که تولد خانوممه امشب بیاین اینجا . بعد عمه ش زنگید که تولد دخترمه . بیاین اینجا ! دیگه رفتیم کادو خریدیم و رفتیم خونه مادرشوهر شام خوردیم و رفتیم خونه عمه . 

یکم نشستیم و موقع کادو ها شد ! خیلی جالبه هر وقت که شوهر عمه ی زن ذلیل میخواد برای زنش کادو بخره یه کیک میگیره و ما رو دعوت میکنه و کادو میده به زنش که مثلا بگه من فلان ! این سری هم یه گوشی برای خودش خریده بود یه گوشی برای زنش برای دخترش لباس خریده بود و پسرشم هیچی ! تولد همه بود جز پسرشون !!! 

یکم نشستیم و کیک خوردیم و دبرنایی که ما برای پسر عمه خریدی آوردیم بازی کردیم و یکمم پا.سور بازی کردیم و اومدیم خونه ! سریه پیش هم مارو دعوت کردند به عنوان تولد عمه ! برای خانومش گوشواره و انگشتر خرید ه بود !!!! ما باید توی کادو دادن به زنش باشیم فقط . هیچ کس دیگه ای هم دعوت نمیشه . فقط ما و مادرشوهرم اینا . که البته مادرشوهرم نیومد ! 

اومدیم خونه ! جمعه صبح پا شدم و خونه رو مرتب کردم و گردگیری و اینا . بعدم شاهتوت که میخواست بره کرج ماشین ببینه منم باش رفتم ! اتفاقا برادرشوهرمم اومد . چند تا ماشین دیدیم و قرار شد یکیش رو بگیریم . جمعه رای گیری بود و اومدیم خونه مادرشوهر ماشینمون رو به اونا فروختیم و پول گرفتیم و شنبه شاهتوت رفت که قولناه کنه . جمعه هم خرید نرفتیم ! همینطوری نشستیم خونه مادرشوهر ! مهمون اومد خونه شون و حرف زن ذلیلی شد که دایی شاهتوت و برادر زنش هم اونجا بودند و به شاهتوت گفتند تو هم زن ذلیلی . تمشک خانوم شوهر زن ذلیله یا نه ؟! گفتم اگر زن ذلیل بود منم الان مثل خانومای شما رفته بودم خرید ! والا ! 

یکم نشستیم و شب شد و اومدیم خونه مون . سر راه هم دو پرس جوجه کباب و چلو کباب خریدیم و اومدیم خونه خوردیم . 

شنبه صبح شاهتوت رفت ماشین رو خرید و زد به نام خودش . اگر یادتون باشه ماشین قبلی چون من 5 تومن طلا فروختم به نام من بود ولی شاهتوت این یکی ماشین رو با نامردیه تمام زد به نام خودش . اگر چه خودمم خسته شده بودم از رفتن اینور و اونور و به نام زدن ولی انتظار داشتم شاهتوت یه تارف بزنه که نزد ! 

منم صبح بیدار شدم یه دوش گرفتم و بعدم ناهار مرغ تیکه ای بریون درست کردم . چند تا پا چینی مرغ و بال بود . که نمک و فلفل زدم و گذاشتم توی ظرف چرب شده روشم هویج و سیب زمینی خلالی ریختم و نمک و ادویه و فر . هر چند دقیقه هم کره آب شده و زعفرون و آبلیمو روی مرغا و سیب زمینی ها با قلمو میزدم ! 

شاهتوت اومد و ناهار خوردیم . بعدم شاهتوت رفته بود برای ماشین یه کاری بکنه اومد دنبالم و رفتیم خونه مادرشوهر و صحبت شد و به پدرشوهر گفتم آره دیگه این سری به نام من نزده ماشین رو . میگه بهتر !!!! آدم نباید ماشین به نام زن بکنه ! خودش ماشینش به نامه زنش بود !!!!!! 

بعدم مادرشوهرم میگه برم ماشین پسرم رو ببینم . من خیلی ازین دو حرف ناراحت شدم ! واقعا ناراحت شدم ! 

وقتی هم که راه افتادیم به سمت خونه مامانم اینا توی ماشین اینو به شاهتوت گفتم . که حرف خانواده ش ناراحتم کرد ! 

خونه مامانم هم خبری نبود . از مشهد اومده بودند و برای من دو ا قابلمه مسی آوردند سوغاتی . وای که چقدر دوست داشتم قابلمه مسی . فرداشم کارگر داشت و یکم کمک کردیم و خونه تکونی کرد و سه شنبه هم اومدیم خونه مون . 

امروزم منتظرم که شاهتوت بیاد و بریم چهارشنبه بازار . 

اینم از این ! 

نا امیدم کردی !

سلام . راستش تعداد کم کامنت نا امیدم کرد ! خوب آدم باید راستش رو بگه دیگه ! نا امید شدم اما دست از نوشتن بر نمیدارم ! خخخخخ 

تا دوشنبه هفته پیش گفتم انگار ! خوب کی یادشه چه کرده چه نکرده ؟ من که یادم نیست ! !!

خوب راستش خاله پریم اومده بود اگر یادتون باشه . ولی شرمنده ام میگم . یه لخته خون بزرگ خارج شد و تمام . دیگه هیچی نیومد . البته یکم نشستم جلوی پنجره و کمرم یخ کرد بعد دوباره گرفتم اونجایی از خونه مامانم که لوله ی داغ هست خوابیدم و کمرم گرم شد ولی باز نشدم ! 

خونه مامانم بودیم . شبم مایه پیتزا خوردیم !!! خخخخخ

سیب زمینی خورد کردم نگینی و سرخ کردم با قارچ ورفته ای و سوسیس و فلفل دلمه ای و نمک و فلفل و بعدم پنیر پیتزا ریختم روش و شد مایه پیتزا !!! خوردیم و خوابیدیم . 

سه شنبه صبح شاهتوت زنگید حالم بده میام دنبالت بریم دکتر ! نمیدونم چرا منم با خودش میبره !! خخخخخ خوب خودت تنهایی برو دیگه ! والا ! دیگه دفترچه ش رو برداشتم و حاضر شدم و رفتیم دکتر و دکتر گفت احتمالا آنفولانزاست ! ولی نبود . به نظرم رفت دوش گرفت و اومد خوابید چایید !!! دیگه آمپول داد و گفت نرو سر کار . آمپول رو زد و بردمش خونه و ناهار سیب زمینی و تخم مرغ خوردیم . ما سیب زمینی تخم مرغ رو میکوبیم یکم کره یا روغن محلی و شیوید و گردو و نمک و فلفل میزنیم و خوب مخلوط میکنیم و با نون میخوریم . راستش شیوه سنتی ش اینه توی یه ظرف میریزیم و میزاریم وسط و همه از وسط بر میدارن و لقمه میکنند و میخورن . البته وقتی بچه بودیم و تنها بودیم . الان دیگه مامانم به خاطر شاهتوت پیش دستی میاره . ولی من هنوزم دوست دارم به شیوه سنتی بخوریم . البته قاشقامون رو دهنی نمیکنیما . فقط باش از مایه میزاریم توی نون ! 

بعدم حاضر شدیم و اومدیم خونه مون . شاهتوت دوش گرفت و مثلا استراحت کرد . منم که همینطوری میگشتم فکر کنم . 

چهارشنبه قرار بود بریم چهارشنبه بازار . ولی چرا نرفتیم !! فکر کنم شاهتوت کارش طول کشید . اومد خونه شام رو یادم نیست چی بود واقعا !! 

5شنبه ! 5شنبه فکر کنم شاهتوت رفت سرکار و منم خونه بودم .برای ناهار با اجبار خودم رو راضی کردم و ماهی  غزل آلا گذاشتم بیرون یخش باز شد و با چاقو بازش کردم و یکم استخوناش رو دراوردم و نمک و ادویه زدم و یکم آرد سوخاری و گذاشتم توی سینی فر . یکم کره آب کردم و توش آب نارنج ریختم و هر چند وقت یک بار با قلمو میزدم روی ماهی ها که طعم دار بشند مثلا ! 

شاهتوت دیر اومد برای ناهار . برنج رو هم دم کردم ! 

اومدم از خودم هنر در کنم توی قالب های ژله یکم زعفرون ریختم و بعد برنج و بعد برگشتوندم ولی وا رفت !!! خیلی غصه دار شدم . شاهتوت که عجله داشت گفت بدو دیگه من میگم گشنمه تو داری ازینکارا میکنی ؟؟؟!!!!

منم ناراحت شدم و غذا رو آوردم براش ! 

ناهار خوردیم و من که زیاد لذت نمیبرم از ماهی ولی خوب خوردم . شاهتوتم کلی تشکر کرد و تمام . 

عصری رفتیم خونه مادرشوهر . ( اینم بگم فکر کنم 4 شنبه شب شاهتوت بی بی چک گرفت استفاده کردم منفی بود و منم دوباره دوفاستون هام رو شروع کردم . )

یادم نیست خونه مادرشوهر چه خبر بود ! آهان .شاهتوت اول توی خونه فوتبال دید بعد حاضر شدیم رفتیم کاموا گرفتیم و بعد رفتیم خونه مادرشوهر . من دی وی دی های قلاب بافی و بافتنی هم خریدم و یه نسخه دادم مامانم و خودمم برداشتم که جفتمون ببینیم و یاد بگیریم . میل بافتنی هم خریدم و اومدیم خونه مادرشوهر . 

مادرشوهر و دخترش نبودند رفته بودند خرید . من بودم و بابا بزرگ شاهتوت و بابای شاهتوت . 

یکم نشستیم و مادرشوهر اومد و منم متلکام رو انداختم بابت اینکه یه روز گفته بودند بیا ماشین مارو بخر بعد چار روز بعدش گفتند به تو نمیفروشیم ! بعدش دوباره فروختند . منم کلی متلک انداختم که شماها ماشینتون رو به ما نفروختید . حتی وقتی مادرشوهرم اومد گفت که ماشینمون خوب نبود . گفتم آهان اون روز که میخواستید به ما بفروشید خوب بود حالا خوب نیست ؟!! البته من از ته دلم نمیخواستم بخریمش . والا ! میدونستم به مشکل بر میخوریم ! 

البته بازم میگم همه ش به شوخی بود حرفام . اونام که جواب میدن . گفتن که اگرم بهت میفروختیم تو میخواستی بگی خرابه ماشینتون و اینکه تو راضی نبودی گفتی فامیل نباید با هم معامله کنند . من ازین حرصم گرفت مادرشوهرم یه روز میگفت ما دوست داریم شما بخرین فرداش گفت نمیفروشیم اصلا !!! بیخیال . 

شام فکر کنم نخوردیم . شایدم خوردیم و یادم نیست ! 

اومدیم خونه . 

جمعه باز صبح شاهتوت رفت سرکار و عصری با مامانم اومد خونه مون . مامان و بردیم پرده براش سفارش دادیم که یک ساعت بعد تحویل بده .

البته ما معمولا مولوی میگیریم پرده هامون رو ولی مامان هم حوصله مولوی رفتن نداشت هم میخواست زودی تحویل بگیره به خاطر همین اومد اینجا ولی واقعا مدل هایی که من چند سال پیش مولوی خریدم تازه اومده اینطرفا ! البته مدل های جدیدم داره ولی من ترجیحم همون مولویه ! 

بعدم بابام اس داد من دارم با خودم مهمون میارم . منم شام قورمه سبزی گذاشتم . مامانم اینا میخواستند خونه مادرشوهرمم برن که اونا نبودند . قرار بود برن خونه داییه شاهتوت زنونه ای . شاهتوتم رفت خونه مامانش فوتبال . منو مامانم موندیم خونه و من توی زودپز قورمه سبزی گذاشتم که خیلییییییییی خوشمزه شد . البته از نظر خودم . به نظرم عااااالیییییی شد ! نه طعم یکم تلخیه قورمه سبزی داشت نه کم نمک نه کم ترشی همه چیزش عالی بود . ولی برنجم شفته شد ! خخخخخخخ ! 

مهمون بابا داییم بود که خانومش رفته بود خونه دخترش که با کارگر خونه تکونی کنند به خاطر همین دایی اومد . شیرینی هم آورده بود . دیگه شاهتوت هم که از قبل اومده بود . یکم نشستیم شام خوردیم و مهمونا رفتند . خیلی ساده برگزار کردم وکلی هم بهم چسبید که داییم مهمونم بود ! خیلی احساس راحتی داشتم . 

دیگه خونه بودیم و اتفاق خاصی نیفتاد . یک شنبه مامان اینا با یکی دیگه از داییام و یه سری از فامیل رفتند مشهد با هواپیما . دو شب و سه روز با هواپیما و هتل آپارتمان تقریبا شد سیصد و خورده ای البته با تور ! 

یه اتفاق بدی هم افتاد یک شنبه که واقعا اتفاق بدی بود ولی من حس میکنم که ما بدیش رو دیدیم . ولی آخرش خیر باشه . یعنی امیدوارم که اینطور باشه . روز قبلش من به خدا گفتم خدایا من راجع به اون موضوع نا امید شده بودم ولی فهمیدم نا امیدی گناه کبیره ست چون یعنی استغفرلله خدا نمیتونه اون کار رو انجام بده ولی من نا امید بودم که شاید خیر در اینه که این موضوع حل نشه که فرداش یه اتفاقی پیش اومد که اون موضوع بد تر شد . کلی گریه و دعا و فقان کردم . بعدم تا حدی حل شد ولی نه کاملا و شاید 20 درصد از مشکلی که جدید پیش اومد حل شد !!! ولی کلا مشکل پا برجاست . واقعا نمیدونم خیرش چی بود ولی امیدوارم که خیری باشه توش ! 


دوشنبه شب شاهتوت اومد دنبالم رفتیم خونه مامانش یه سر ازونورم شام رفتیم بیرون که شاهتوت قول داده بود میبرمت ! رفتیم من شام کباب ترش خوردم و شاهتوت اکبر جوجه . بعدم اومدیم خونه ! 

سه شنبه هم باز شب رفتیم خونه مادرشوهر چون دایی شاهتوت ماشین خریده بود و شیرینی آورده بود اونجا . شیرینی خوردیم و دایی اینا که رفتند عموی شاهتوت اومد و دیگه شام خوردیم و نشستیم  و عمو اینا رفتند و مام اومدیم خونه 

امروز صبح با بارون خوبی که اومد حالم خوب شد . امشبم چهارشنبه بازاره . آخ جون . اگر شاهتوت زود بیاد بریم چهارشنبه بازار . 

اینم از این . 


تمشک خبیث میشود یا شایدم اسمشو بشه گذاشت خسیسی ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.