زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

رژیم خر است ! رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من برگشتم !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دو سه تا پست نانوشته !

سلام . خوب من یکی دو تا پست میخوام بنویسم هی نمیشه ! الانم تند تند باید بنویسم . آخه شارژر لپتاپ مشکل پیدا کرده و شارژ نمیشه و به خاطر همین تندی باید بنویسم که یهو شارژش تموم نشه . که تموم شه دوباره باید با حرکات ژانگولر شارژش کرد ! والا ! 

خوب داشتم میگفتم .  زندگی در جریانه ! 

فکر کنم سه شنبه یا چهارشنبه بود که سرمای بدی خوردم ! اولش فقط گلو درد داشتم . بعدش آبریزش بینی و تب و لرزم اضافه شد .این شد که صبح زود روز4شنبه فکر کنم رفتیم دکتر با شاهتوت . که دکی گفت چرا اینقدر دیر اومدی . یه جورایی من رو دعوا کرد ! بعد دارو داده چی ؟ دهان شویه ! یه برگ چرک خشک کن که اسمش نمیدونم چی چی بود که روزی یه دونه بود ! با یه بسته استامینوفن ! 

گفتم این همه من رو دعوا کرد هیچی هم نداد . یه آمپول نداد که دلم خوش بشه ! 

اومدم خونه و خیلی حالم بد بود . یکم شیر و بیسکوییت خوردم و بعدم دهان شویه استفاده کردم . البته بلد نبودم ! میخواستم قرقره کنمش که خیلی تلخ بودو حالم بد شد و گلاب به روتون شدم ! رفتم بخوابم که خوابمم نبرد ! بدن درد داشتم . پاهام اینقدر درد میکرد که نمیتونستم تکون بخورم ! 

دیگه هی استامینوفن خوردم بهتر نشدم ! یه شربت دیفن هیدروامین گفتم شاهتوت گرفت برای گلوم . ناهارم با بدبختی برای خودم سوپ درست کردم ! خوردم و کمی بهتر شدم . شامم نداشتم . شاهتوت اومد و شام هم تن ماهی خریده بود که گذاشتم جوشید و خودم چند تا تخم مرغ توش شکوند و خورد . منم ادامه سوپم رو خوردم . فشار خونمم هی میفتاد ! سرم گیج میرفت . 

5شنبه به کارای خونه رسیدیم . پرده هارو درست کردیم . لوستر رو درست کردیم و ازینجور کارا . کم کم کارای خونه تموم شد خداروشکر ! جمعه بازم حالم خوب نبود ! یادم نیست چیکارا کردیم ! فقط حالم خوب نبود . اینو یادمه ! آهان . یادم اومد . جمعه پیتزا درست کردیم و پدرشوهرم اومد ناهار خونمون ! زن و بچه ش رفته بودن شمال ! ناهار خوردیم بعدم فرش یکی از اتاق خوابارو انداختیم و میز ناهار خوری رو باز کردیم . پدر شوهر یکم روی کاناپه مون خوابید و مام نشستیم به حرف زدن . بعدم میز ناهارخوری رو بردیم بدیم که نصفش کنند ! آشپزخونه م باز شد . اصلا انرژی توش میره و میاد . خیلی خوب شد . حالا میز ناهارخوری نصف شده رو بیارن بهترم میشه . راستش پدرشوهرم گیر داده بود نصفش نکنید . بزارید کنار یه دست دوم بخرید . ولی هر چی که توی سایت دیوار دیدیم رو نپسندیدم . شاهتوت میخواست در حد صد و خورده ایش رو بخریم که من خوشم نمیومد . تازه گفتم معلوم نیست ما کی خونه عوض کنیم و تا اون موقع این مدل میز مد باشه یا نه ! 

خلاصه که دادیم نصفش کنند ! 

شنبه و یک شنبه هم که همینطوری گذشت . هنوزم مریضم . بد بختی اینه من سرما بخورم دیگه مثل روز اولم خوب نمیشم. آبریزش بینی و سرفه م باهام میمونه ! 

خوب اینم از این ! 

سعی میکنم تو همین چند روزه اون پستی که میخواستم رو بنویسیم . یکیش یکم انرژی منفیه . 


در مورد رابطه مون بگم . خوب خداروشکر خوبیم . البته نمیگم هر چی من میگم شاهتوت میگه چشم ها ! نه بابا ! ولی حداقل دیگه جنگ نداریم خداروشکر . شاهتوت هم آروم تر شده  . موفق باشید