زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

و فرشته ای که زمینی نشد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استرس و نگرانی خر است

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرما خوردم در حد بنززززز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قورباغه رو قورت دادم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بالاخره مشکل حل شد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از دست این تمشک !!! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نخودی ! رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اولینِ نود و پنج

سلام . خوبین ؟ منم خوبم . خداروشکر . یک عدد تمشک سرما خورده جلوی روتون نشسته ! بله ... با صدای گرفته . لطفا پستم رو با صدای گرفته بخونین !!!

خوب ما 5شنبه صبح که بیدارشدیم به مامانم زنگیدم و پرسیدم که اگر ما بریم شمال ناراحت نمیشین . مامان ناراحت شد ولی گفت نه و مشکلی نیست و اینا . دیگه ما تصمیممون این شد که جمعه بریم شمال ! این شد که جمعه صبح از خواب بیدار شدیم و وسایل جمع نمودیم و رفتیم دنبال پدرشوهر و پیش به سوی شمال . توی راه هم کلی خوراکی خوردیم و پروژه چاق شدن کلید خورد ! بله ! 

دیگه وقتی رسیدیم شمال خونه مامان بزرگ ساعت 3 عصر بود که ناهار خوردیم . ناهار هم لوبیا پلو بود . بعدم نشستیم توی ایوون خونه مامان بزرگ و یخخخخخخخ زدیم . یعنی اینننننننقدر سرد بود که منه گرمایی یخ زدم . مشکل مغزی هم داشتم انگار مجبور بودم بیرون بشینم ! بعدم دیگه شال و کلاه کردیم و رفتیم خونه ی اون یکی مامان بزرگ شاهتوت که قرار بود شب دایی شاهتوت جشن تولد بگیره برای دخترش ! 

اونجا شام خوردیم و نی نی بازی کردیم و کیک آوردن و فوت کردن و خوردیم و کادو دادیم و برای خواب رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ . 

شنبه صبح بیدار شدیم و ناهار موندیم خونه مادربزرگ چون ناهار واویشکا داشت ! یعنی کلا هر جا واویشکا بود منم بودم ! بعد از ناهار خوشمزه رفتیم به سمت خونه اون یکی مامان بزرگ . اونجا دایی ها بودن و یکم نشستیم و بعد رفتیم لاهیجان طبق معمول بستنی قیفی زدیم بر بدن ! بعدم ماشین رو بردیم یکی دو جا نشون دادیم که ببینیم صدایی که میده از چیه . که کسی نتونست مشکلش رو حل کنه ! 

بعد از دور دور و گشتن دیگه رفتیم خونه مامان بزرگ و شام کو کو سبزی خوردیم و با بچه های عمه و عموی شاهتوت بازی کردیم و موقع خواب یهو بچه ها گفتند بریم خونه عموی شاهتوت ! من که خواب بودم ولی شاهتوت علیرم میل باطنی من رفتند خونه عموی شاهتوت بازی کنند . خونه عموی شاهتوت دو تا خونه اونورتر از خونه مامان بزرگ بود . منم بیدار شدم و دیدم اینا میخوان برن به شاهتوت یکم نق زدم ولی فایده ای که نداشت متاسفانه ! شاهتوت رفت ! اون شب به شدت بد خوابیدم . ساعت 4 بیدار شدم و زنگیدم به شاهتوت و قبلشم یکی دو تا اسمس حسسسسسابی بهش داده بودم و تهدید کرده بودم که اگر فردا سر سال تحویل بیدار نشی میکشمت !! خخخخ . ساعت 4 زنگیدم که نمیخوای بیای ؟ دیگه تنهایی اومد و مثلا بقلم کرد و من پسش زدم و یکی دو تا هم زدمش و خوابیدم . صبح ساعت 7 بیدار شدم و آرایش کردم و حاضر شدم و ده دقیقه به 8 شاهتوت رو بیدار کردم . سال تحویل مزخرفی داشتیم ! فقط دعا کردم و آیه الکرسی خوندم . بعدم زنگیدم به مامان و بابام و عید مبارکی گفتم و صبحانه خوردیم و شاهتوت خوابید . دیگه سعی کردم زیادی قهر نکنم و عید رو زهر مار خودم نکردم . نشسته بودیم که دیگه گفتند عموهای شاهتوت میخوان بیان ناهار اونجا . عمه شاهتوت که اونجا بود داشت جاروبرقی میزد . بعد جالبه مامان بزرگ شاهتوت میگه جاروبرقی رو بده تمشک بزنه !!!!! من خونه خودمم جاروبرقی نمیزنم !!! منم دیدم میخوان پشت سرم حرف بزنند . گرفتم و یه اتاق کوچیک بود جاروبرقی زدم ! بعدم جارو برقی رو گذاشتم وسط خونه چون عمه ش گفت اون یکی اتاقم میخواد جارو برقی بزنه . اینم از مضرات اینکه ادم بره خونه مردم توی تعطیلات ! 

دیگه عمو ها اومدن و عید مبارکی و ماچ و پاچ و ناهار و جمع کردن و اینا ! 

شام رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ و البته بازم هوا سرد و بارونی بود و شام گوشت گرفتند و کباب چنجه زدیم . خیلی چسبید واقعا . برای خواب باز رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ . بازم هوا سرد بود و من سرما خوردم و اون روز صبح گلوم میسوخت یکم ! فکر کنم دو شنبه بود !

بعدم رفتیم لاهیجان ماشین رو دادیم یه جا درست کنند با ماشین برادرشوهر و برادرشوهر و دایی شاهتوت ناهار رفتیم لاهیجان و ساندویچ های محلی که با نون بربری محلی درست میشه خوردیم و چققققققدر چسبید و باز اومدیم خونه مامان بزرگ شاهتوت و اونجا فهمیدم که واقعا حالم بده و سرما خوردم !!! بعدم حاضر شدیم و جمع کردیم و رفتیم خون عموی شاهتوت برای عید دیدنی . شام هم اونجا بودیم . اصلا حالم افتضاح بود با اینکه قرص سرما خوردگی هم خوردم . اون یکی عموی شاهتوت و عمه ش و دختر عموش و پسر عموشم با خانواده شون بودن و من واقعا حالم بد بود و دیگه شبونه ساعت 12 رفتیم درمانگاه و دکتر . که بهم سرم و چند تا آمپول داد !!! فشارمم پایین بود تبم داشتم 

رفتم توی اتاق سرم خانوم ها تنهایی خوابیدم و آمپول و سرم خوردم . همه ی خانوم ها همراه داشتند به جز من که همراه خانوم نداشتم ! اول میخواست به روی دستم سرم بزنه که دیگه رگ رو به سختی پیدا کرد و سرم زد و یه آمپولم تست کرد و باز زد توی خود سرم . یه دونه هم که توی عضله زد !!! خیلی ناراحت بودم . داشتم خودم رو تنبیه میکردم . که از عید لذت نبرم . یعنی ناخودآگاهم به خاطر اینکه مامانم برنامه هاش به هم ریخته بود داشت منو تنبیه میکرد . دیگه ساعت 2 نصفه شب رفتیم خونه و خوابیدیم !

سه شنبه که بیدار شدیم شاهتوت هم سرما خورده بود ! دیگه دقیق یادم نیست چه کردیم . فکر کنم خونه مامان بزرگ بودیم ! شبشم باز یادم نیست چه کردیم ! 

چهارشنبه برای ناهار خونه دایی شاهتوت بودیم بعدم رفتیم یه جا امام زاده به اسم چهل ستون . یکم زیارت کردیم و عکس گرفتیم و باز خونه مادربزرگ شاهتوت ! شامم خونه عموی شاهتوت بودیم . خیلی حالمون بد بود و بی حال و استخون درد و صدای گرفته از همه بدتر اونجا چون گاز نیومده بود بخاری نفتی دارن که بوی بدی داره و برای گلوم بدتر بود . این شد که 5 شنبه صبح تصمیم گرفتیم که برگردیم . بعد از ناهار جمع کردیم و اومدیم خونه خودمون . حموم کردیم و لباسارو شستم و خوابیدیم . 

جمعه صبح بیدار شدیم و رفتیم خونه مادرشوهرم . چون مادرشوهرم اینا نیومده بودند شمال و خونه تنها بودند . البته تا اون روز صبح کسی پیششون بود که دیگه ما که رفتیم طرف رفت شمال . دیگه ما اونجا بودیم دو سه روز و یک شنبه عصری اومدیم سمت ولایت مامانم ایا . الانم اینجاییم . 

هنوزم صدام در نمیاد ولی بهترم 

عیدمون اصلا خوب نبود . با مریضی همراه بود ولی خداروشکر هزار بار . 

اینم از این چند روز . 

امیدوارم به همگی خوش بگذره . ببخشید اگر بد نوشتم . 

کامنتا رو بعدا میجوابم . 

نا امیدم کردی !

سلام . راستش تعداد کم کامنت نا امیدم کرد ! خوب آدم باید راستش رو بگه دیگه ! نا امید شدم اما دست از نوشتن بر نمیدارم ! خخخخخ 

تا دوشنبه هفته پیش گفتم انگار ! خوب کی یادشه چه کرده چه نکرده ؟ من که یادم نیست ! !!

خوب راستش خاله پریم اومده بود اگر یادتون باشه . ولی شرمنده ام میگم . یه لخته خون بزرگ خارج شد و تمام . دیگه هیچی نیومد . البته یکم نشستم جلوی پنجره و کمرم یخ کرد بعد دوباره گرفتم اونجایی از خونه مامانم که لوله ی داغ هست خوابیدم و کمرم گرم شد ولی باز نشدم ! 

خونه مامانم بودیم . شبم مایه پیتزا خوردیم !!! خخخخخ

سیب زمینی خورد کردم نگینی و سرخ کردم با قارچ ورفته ای و سوسیس و فلفل دلمه ای و نمک و فلفل و بعدم پنیر پیتزا ریختم روش و شد مایه پیتزا !!! خوردیم و خوابیدیم . 

سه شنبه صبح شاهتوت زنگید حالم بده میام دنبالت بریم دکتر ! نمیدونم چرا منم با خودش میبره !! خخخخخ خوب خودت تنهایی برو دیگه ! والا ! دیگه دفترچه ش رو برداشتم و حاضر شدم و رفتیم دکتر و دکتر گفت احتمالا آنفولانزاست ! ولی نبود . به نظرم رفت دوش گرفت و اومد خوابید چایید !!! دیگه آمپول داد و گفت نرو سر کار . آمپول رو زد و بردمش خونه و ناهار سیب زمینی و تخم مرغ خوردیم . ما سیب زمینی تخم مرغ رو میکوبیم یکم کره یا روغن محلی و شیوید و گردو و نمک و فلفل میزنیم و خوب مخلوط میکنیم و با نون میخوریم . راستش شیوه سنتی ش اینه توی یه ظرف میریزیم و میزاریم وسط و همه از وسط بر میدارن و لقمه میکنند و میخورن . البته وقتی بچه بودیم و تنها بودیم . الان دیگه مامانم به خاطر شاهتوت پیش دستی میاره . ولی من هنوزم دوست دارم به شیوه سنتی بخوریم . البته قاشقامون رو دهنی نمیکنیما . فقط باش از مایه میزاریم توی نون ! 

بعدم حاضر شدیم و اومدیم خونه مون . شاهتوت دوش گرفت و مثلا استراحت کرد . منم که همینطوری میگشتم فکر کنم . 

چهارشنبه قرار بود بریم چهارشنبه بازار . ولی چرا نرفتیم !! فکر کنم شاهتوت کارش طول کشید . اومد خونه شام رو یادم نیست چی بود واقعا !! 

5شنبه ! 5شنبه فکر کنم شاهتوت رفت سرکار و منم خونه بودم .برای ناهار با اجبار خودم رو راضی کردم و ماهی  غزل آلا گذاشتم بیرون یخش باز شد و با چاقو بازش کردم و یکم استخوناش رو دراوردم و نمک و ادویه زدم و یکم آرد سوخاری و گذاشتم توی سینی فر . یکم کره آب کردم و توش آب نارنج ریختم و هر چند وقت یک بار با قلمو میزدم روی ماهی ها که طعم دار بشند مثلا ! 

شاهتوت دیر اومد برای ناهار . برنج رو هم دم کردم ! 

اومدم از خودم هنر در کنم توی قالب های ژله یکم زعفرون ریختم و بعد برنج و بعد برگشتوندم ولی وا رفت !!! خیلی غصه دار شدم . شاهتوت که عجله داشت گفت بدو دیگه من میگم گشنمه تو داری ازینکارا میکنی ؟؟؟!!!!

منم ناراحت شدم و غذا رو آوردم براش ! 

ناهار خوردیم و من که زیاد لذت نمیبرم از ماهی ولی خوب خوردم . شاهتوتم کلی تشکر کرد و تمام . 

عصری رفتیم خونه مادرشوهر . ( اینم بگم فکر کنم 4 شنبه شب شاهتوت بی بی چک گرفت استفاده کردم منفی بود و منم دوباره دوفاستون هام رو شروع کردم . )

یادم نیست خونه مادرشوهر چه خبر بود ! آهان .شاهتوت اول توی خونه فوتبال دید بعد حاضر شدیم رفتیم کاموا گرفتیم و بعد رفتیم خونه مادرشوهر . من دی وی دی های قلاب بافی و بافتنی هم خریدم و یه نسخه دادم مامانم و خودمم برداشتم که جفتمون ببینیم و یاد بگیریم . میل بافتنی هم خریدم و اومدیم خونه مادرشوهر . 

مادرشوهر و دخترش نبودند رفته بودند خرید . من بودم و بابا بزرگ شاهتوت و بابای شاهتوت . 

یکم نشستیم و مادرشوهر اومد و منم متلکام رو انداختم بابت اینکه یه روز گفته بودند بیا ماشین مارو بخر بعد چار روز بعدش گفتند به تو نمیفروشیم ! بعدش دوباره فروختند . منم کلی متلک انداختم که شماها ماشینتون رو به ما نفروختید . حتی وقتی مادرشوهرم اومد گفت که ماشینمون خوب نبود . گفتم آهان اون روز که میخواستید به ما بفروشید خوب بود حالا خوب نیست ؟!! البته من از ته دلم نمیخواستم بخریمش . والا ! میدونستم به مشکل بر میخوریم ! 

البته بازم میگم همه ش به شوخی بود حرفام . اونام که جواب میدن . گفتن که اگرم بهت میفروختیم تو میخواستی بگی خرابه ماشینتون و اینکه تو راضی نبودی گفتی فامیل نباید با هم معامله کنند . من ازین حرصم گرفت مادرشوهرم یه روز میگفت ما دوست داریم شما بخرین فرداش گفت نمیفروشیم اصلا !!! بیخیال . 

شام فکر کنم نخوردیم . شایدم خوردیم و یادم نیست ! 

اومدیم خونه . 

جمعه باز صبح شاهتوت رفت سرکار و عصری با مامانم اومد خونه مون . مامان و بردیم پرده براش سفارش دادیم که یک ساعت بعد تحویل بده .

البته ما معمولا مولوی میگیریم پرده هامون رو ولی مامان هم حوصله مولوی رفتن نداشت هم میخواست زودی تحویل بگیره به خاطر همین اومد اینجا ولی واقعا مدل هایی که من چند سال پیش مولوی خریدم تازه اومده اینطرفا ! البته مدل های جدیدم داره ولی من ترجیحم همون مولویه ! 

بعدم بابام اس داد من دارم با خودم مهمون میارم . منم شام قورمه سبزی گذاشتم . مامانم اینا میخواستند خونه مادرشوهرمم برن که اونا نبودند . قرار بود برن خونه داییه شاهتوت زنونه ای . شاهتوتم رفت خونه مامانش فوتبال . منو مامانم موندیم خونه و من توی زودپز قورمه سبزی گذاشتم که خیلییییییییی خوشمزه شد . البته از نظر خودم . به نظرم عااااالیییییی شد ! نه طعم یکم تلخیه قورمه سبزی داشت نه کم نمک نه کم ترشی همه چیزش عالی بود . ولی برنجم شفته شد ! خخخخخخخ ! 

مهمون بابا داییم بود که خانومش رفته بود خونه دخترش که با کارگر خونه تکونی کنند به خاطر همین دایی اومد . شیرینی هم آورده بود . دیگه شاهتوت هم که از قبل اومده بود . یکم نشستیم شام خوردیم و مهمونا رفتند . خیلی ساده برگزار کردم وکلی هم بهم چسبید که داییم مهمونم بود ! خیلی احساس راحتی داشتم . 

دیگه خونه بودیم و اتفاق خاصی نیفتاد . یک شنبه مامان اینا با یکی دیگه از داییام و یه سری از فامیل رفتند مشهد با هواپیما . دو شب و سه روز با هواپیما و هتل آپارتمان تقریبا شد سیصد و خورده ای البته با تور ! 

یه اتفاق بدی هم افتاد یک شنبه که واقعا اتفاق بدی بود ولی من حس میکنم که ما بدیش رو دیدیم . ولی آخرش خیر باشه . یعنی امیدوارم که اینطور باشه . روز قبلش من به خدا گفتم خدایا من راجع به اون موضوع نا امید شده بودم ولی فهمیدم نا امیدی گناه کبیره ست چون یعنی استغفرلله خدا نمیتونه اون کار رو انجام بده ولی من نا امید بودم که شاید خیر در اینه که این موضوع حل نشه که فرداش یه اتفاقی پیش اومد که اون موضوع بد تر شد . کلی گریه و دعا و فقان کردم . بعدم تا حدی حل شد ولی نه کاملا و شاید 20 درصد از مشکلی که جدید پیش اومد حل شد !!! ولی کلا مشکل پا برجاست . واقعا نمیدونم خیرش چی بود ولی امیدوارم که خیری باشه توش ! 


دوشنبه شب شاهتوت اومد دنبالم رفتیم خونه مامانش یه سر ازونورم شام رفتیم بیرون که شاهتوت قول داده بود میبرمت ! رفتیم من شام کباب ترش خوردم و شاهتوت اکبر جوجه . بعدم اومدیم خونه ! 

سه شنبه هم باز شب رفتیم خونه مادرشوهر چون دایی شاهتوت ماشین خریده بود و شیرینی آورده بود اونجا . شیرینی خوردیم و دایی اینا که رفتند عموی شاهتوت اومد و دیگه شام خوردیم و نشستیم  و عمو اینا رفتند و مام اومدیم خونه 

امروز صبح با بارون خوبی که اومد حالم خوب شد . امشبم چهارشنبه بازاره . آخ جون . اگر شاهتوت زود بیاد بریم چهارشنبه بازار . 

اینم از این . 


یه عالمه حرف جدید ! با رمز قبلی همون 9 رقمیه !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.