زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

آبگوشت با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یلدا و مهمونی و یه سری چیز دیگه ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مهمانی دوم درخانه جدید !

سلام . من دوباره اومدم . 

خوب شروع میکنیم ! راستش من خیلی ناراحت بودم که نمیتونم اینجا عکس بزارم . میدونین چرا . چون باید عکس رو منتقل کنم به لپ تاپ بعد حجمش رو کم کنم و بعد آپلود کنم بعد بیارمش اینجا ! ولی توی اینستاگرام راحت عکسم رو انتخاب میکنم نهایت یه کپشن مینویسم و به همین راحتی به اشتراک میزارم ! سعی میکنم نوشتنی هارو اینجا بزارم و عکسا رو اونجا ! البته سعی میکنم هر چند وقت یک بار اینجا هم عکس بزارم ولی خوب قول نمیدم ! 

میریم سراغ مهمانیه دوم . مهمانیه دوم دقیقا روز سه شنبه  عصری فیکس شد ! زنعمو به خط 912 م که البته الان گوشیش به دار باقی پیوسته زنگ زده بود و چون خاموشه نتونسته بود منو پیدا کنه به خاطر همین بهم توی واتساپ پیام داد که اگر خونه اید و مشکلی نیست ما جمعه شب میایم خونتون ! منم اول زنگیدم به شاهتوت که اینطوری گفته زنعمو و شاهتوت بعد از کمی نق زدن که مهمونی رو بنداز 5 شنبه که من بتونم جمعه بخوابم ولی اوکی داد بعدم به مامان زنگیدم و او هم اوکی داد بعد من زنگیدم به زنعمو و گفتم تشریف بیارید . زنعمو جون هم گفت تشریفاتیش نکن . ساده بگیر . منم تعارفات معمولی رو انجام دادم و خدافسی کردم ! 

چهارشنبه دوش گرفتم و حاضر شدم و کمی تمیز کاری کردم و ناهار هم نخوردم ! چون نداشتیم . بعد دیگه شاهتوت اومدو رفتیم چهارشنبه بازار برای خرید . خریدارو لیست کرده بودم . پرتقال ، کیوی و نارنگی میوه های ما بود ! که بعدا موز هم بهشون اضافه شد ! بعدم که کاهو و باقی مخلفات رو تهیه کردیم و پیش به سوی خونه مادرشوهر . سر راهم نون خریدیم و رفتیم یه عصرونه توپ زدیم و در همین حین هم غیبت های لازمه رو انجام دادیم . من هیچوقت غیبت نمیکردم . یا خیلی کم بود غیبت کردنام ولی از وقتی عروس مادرشوهرم شدم غیبتم زیاد شده . میدونم گناه بزرگی هم هست و باید ترکش کنم ولی بیشتر شنونده ام !

مادرشوهر از زندایی شاهتوت گفت . همون که یک سال نبود فرش خریده بود و بعد عوض کرد حالام بعد از دو سال مبل ها و میز ناهار خوریش رو عوض کرده . میز و مبل منبت کاری شده خریده ! 

بعد مادرشوهرم میگفت مبل و میز ناهارخوری قبلی رو فروخته 5 میلیون جدیدارو هم 5 میلیون خریده . منم گفتم دروغ گفته ! بعدش فهمیدم مادرشوهر دروغ گفته ! خسته نباشه ! 

رفتیم اونجا و یکم نشستیم و دیگه اومدیم خونه مون و خوابیدیم  !

5شنبه صبح باز یه سری کارای خونه رو کردم . کاهو هام روشستم و میوه ها رو شستم و کارای اینطوری . تمیز کاریه خونه هم تموم شد که قرار شد فقط شاهتوت جارو برقی بزنه . 

عصری بعد از ناهار سعیده زنگید . قبلا گفته بودم سعیده کیه ! زنگید که بیاین بریم بیرون و اینا که من گفتم که نه من خیلی کار دارم و مهمون دارم . دیگه یکم حرف زد و قطع کردیم و حاضر شدیم و رفتیم خونه مادرشوهر چون دایی زنگید که با زن و بچه ش رفته خونه بابای شاهتوت و شما هم بیاین ! 

مام رفتیم که نی نی بازی کنیم . تا رفتیم زندایی شاهتوت با تحکم به شوهرش گفت منو ببر فلان جا میخوام با فلانی برم خرید ! داییشم که گفت زودتر میگفتی و با بابای شاهتوت میرفتیم ( بابای شاهتوت دخترش رو برد سر کلاس ) زنش گفت خوب نبر منوووو با تاکسی میرم .. من امروز اعصاب ندارما با من بحث نکن !!!! یعنی داشت شوهره رو میخورد . آخرم دایی خودش زنش رو یواشکی برد . بچه شم موند اونجا . یکم با دخترش بازی کردم و لذت بردم و به پسرشم دیکته گفتم و اینا ! بعد شاهتوت که رفته بود بیرون زنگید که تمشک شوهره سعیده زنگ زده بیاین تهران بریم بیرون ! شاهتوت رفته بود بیرون خرید کنه ! مرغ و سس و ازینجور چیزا ! 

که باش دعوا کردم که زبون نداری بهش بگی که نمیایم . گفت من حرف ندارم بریم خودت بزنگ بگو نمیایم . دیگه زنگیدم به سعیده که بعد از من من کردن گفت ما میایم خونه تون . وای اصلا اعصاب و روانم ریخت به هم  . زنگیدم و به شاهتوت گفتم فقط برای من زبون داری ! بیا که فلانی داره میاد خونه مون . زودی رفتیم خونه مون و آقاهه آبگرمکنمون رو برده بود درست کنه آورد منم تندی مرغ رو شستم و یه سری کارامو کردم و بعدم نشستم منتظر سعیده . دیگه اونا اومدن و اول رفتیم بیرون پیتزا و ساندویچ خوردیم مهمون ما بعدم رفتیم بستنی خوردیم  مهمون اونا و بعدم اومدیم خونه ی ما ! صحبت کردیم و نشستیم به حرف زدن و هی میگفتن ما اومدیم شب بمونیم . حالا من فرداش مهمون داشتم و میخواستم زودتر بخوابم . ولی کلی آیت الکرسی نذر کردم که برن و شب نخوابن ! خوب نمیتونستم صبح هم مهمون داری کنم هم غذا درست کنم . سعیده هم هی میگفت بیا بریم کاراتو بکنیم که من قبول نکردم . اخه سعیده کلی میره همه جا رو پر میکنه که مثلا من رفتم کمک تمشک کاراشو کردیم . گفتم نمی ارزه کمک گرفتن ازش . 

اونا رفتن و من رفتم خوابیدم . 

منوی غذام این سری مرغ شکم پر تقریبا به روش شف طیبه اما با کمی تغییرات بود + قورمه سبزی + سالاد فصل + ژله و زرشک پلو 

صبح بلند شدم و اول قورمه سبزی رو درست کردم . گوشت رو با پیاز سرخ کردم و ادویه زدم و سبزی و لوبیا و آب و درش رو گذاشتم برای خودش بپزه . بعدم ژله رو با یه لیوان آب جوش باز کردم و بعد دو قسمت کردم توی یه قسمتش شیر ریختم و گذاشتم نیم ساعت توی فریزر بعدم بقیه ژله رو بدون اینکه آب بریزم توش ریختم رو ژله قبلیها . راستش یادم رفته بود توی آب بریزم و شده بود مثل پاستیل ! خخخخ . راستی یه چیزی ژله رو میخوایم با شیر مخلوط کنیم باید هم دما باشن تا نبره ! 

بعدش مایه داخل شکم مرغ رو درست کردم . پیاز داغ درست کردم کمی گردو ی پودر شده اضافه کردم کمی هم گردوی خورد شده ریختم بعدم یکم ادویه زدم و رب انار ملس و ترش و رب آلو کمی زدم + دونه های انار و رب گوجه و دو مدل آلوی خشک شده و کمی آب و کمی هم کشمش و بعد دیگه خاموشش کردم . رمز موفقیتم یعنی پیاز داغ خلالی فریزر شده باز هم اضافه کردم ! دیدم یکم ترشه توش یکم شکر ریختم ! 

ناهار رو حاضر کردم و شاهتوت اومد و خوردیم و دیگه ساعت سه بود فکر کنم . خوابیدم تا چهار و نیم . البته ساعت 4 خوابم برد ! چون که شاهتوت یکی رو آورده بود م.ا.ه.و.ا..ره که توی بارون شب قبلش خراب شده بود رو درست کنه ! نیم ساعت خوابیدم و بلند شدم و حاضر شدم بعد مامان اومد و گفت عمو اینا راه افتادند . تندی مرغ رو مزه دار کردم و نمک زدم و فلفل و شکمش رو پر کردم و با کره آب شده چرب کردم و هویج و پیاز و سیب زمینی و سیر ریختم کنارشو  گذاشتم توی فر اما روشنش نکردم ! زودی ظرف گذاشتم و مامانمم خدایی خیلی کمک کرد . چون عمو اینا زود راه افتاده بودند . دیگه میوه رو مامان چید و من سس مرغ درست کردم و عمو اینا اومدن . سلام و احوال پرسی و پذیرایی با چایی و تخمه و خرما و میوه! کادو هم دویست هزار تومن برامون آوردن که با گول زدن شاهتوت من برداشتم که بزارم رو پول قبلی که اون یکی عمو داده و برم نیم ستی که سفارش دادم که با آویزی که مامان آورده برام ست باشه رو بگیرم . چه جمله ی طولانی ای شد ! 

خلاصه که تو این مدت هم مامان برنجم رو گذاشت و خودم با قلمو به تن مرغ کره آب شده با زعفران و آب لیمو میمالیدم هر چند دقیقه ! صحبت کردیم و شاهتوت با پسر عمو ها فوتبال بازی کردند و دیگه ساعت هشت و نیم شام رو آوردیم . خداروشکر به جز ژله که اونطوری شده بود همه چیز خیلی خوب شده بود . تعریف کردند . خداروشکر . بعدم جمع کردیم و کیک رو به مناسبت تولد مامانم آوردیم ! و کیک خوردیم و چایی آوردم و دیگه رفتند . ولی خدایی دیشب استرسم کمتر بود چون که هم اعتماد به نفسم بیشتر شده بود هم اینکه این زنعموم مثل اون یکی زنعموم نیست . با اینکه اون یکی رو بیشتر دوست دارم ولی اون هر چی که میخوره خانوادگی اینطورین که برای هم تعریف میکنند . ترسیدم اگر یه چیزی مشکل داشته باشه بره به همه بگه ! 

بعدم که مهمونا رفتند و با خستگی خیلی خیلی زیاد رفتم و خوابیدم . واقعا پاهام درد گرفته بود . البته میدونم مشکل از اضافه وزنمه !

خداروشکر همه چیز عالی بود 

امروزم بیشتر کارارو کردم و تموم شد . ولی یه سر درد بدی دارم که نمیدونم از چی هست ! 

همین . عکسا هم کم کم توی اینستاگرام میزارم !

عکس شهریور 94 سفر به شمال !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه سری عکس مکس ... با رمز سه تا یک . 111

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.