زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

تمشک تنبل میشود

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تمشک سر شلوغ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاله پری دقیق میشود

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عید شما مبارک !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چالش یک ساعته مهمونداری کنید یا شاهتوته بی ملاحظه مهمون دعوت کن ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نا امیدم کردی !

سلام . راستش تعداد کم کامنت نا امیدم کرد ! خوب آدم باید راستش رو بگه دیگه ! نا امید شدم اما دست از نوشتن بر نمیدارم ! خخخخخ 

تا دوشنبه هفته پیش گفتم انگار ! خوب کی یادشه چه کرده چه نکرده ؟ من که یادم نیست ! !!

خوب راستش خاله پریم اومده بود اگر یادتون باشه . ولی شرمنده ام میگم . یه لخته خون بزرگ خارج شد و تمام . دیگه هیچی نیومد . البته یکم نشستم جلوی پنجره و کمرم یخ کرد بعد دوباره گرفتم اونجایی از خونه مامانم که لوله ی داغ هست خوابیدم و کمرم گرم شد ولی باز نشدم ! 

خونه مامانم بودیم . شبم مایه پیتزا خوردیم !!! خخخخخ

سیب زمینی خورد کردم نگینی و سرخ کردم با قارچ ورفته ای و سوسیس و فلفل دلمه ای و نمک و فلفل و بعدم پنیر پیتزا ریختم روش و شد مایه پیتزا !!! خوردیم و خوابیدیم . 

سه شنبه صبح شاهتوت زنگید حالم بده میام دنبالت بریم دکتر ! نمیدونم چرا منم با خودش میبره !! خخخخخ خوب خودت تنهایی برو دیگه ! والا ! دیگه دفترچه ش رو برداشتم و حاضر شدم و رفتیم دکتر و دکتر گفت احتمالا آنفولانزاست ! ولی نبود . به نظرم رفت دوش گرفت و اومد خوابید چایید !!! دیگه آمپول داد و گفت نرو سر کار . آمپول رو زد و بردمش خونه و ناهار سیب زمینی و تخم مرغ خوردیم . ما سیب زمینی تخم مرغ رو میکوبیم یکم کره یا روغن محلی و شیوید و گردو و نمک و فلفل میزنیم و خوب مخلوط میکنیم و با نون میخوریم . راستش شیوه سنتی ش اینه توی یه ظرف میریزیم و میزاریم وسط و همه از وسط بر میدارن و لقمه میکنند و میخورن . البته وقتی بچه بودیم و تنها بودیم . الان دیگه مامانم به خاطر شاهتوت پیش دستی میاره . ولی من هنوزم دوست دارم به شیوه سنتی بخوریم . البته قاشقامون رو دهنی نمیکنیما . فقط باش از مایه میزاریم توی نون ! 

بعدم حاضر شدیم و اومدیم خونه مون . شاهتوت دوش گرفت و مثلا استراحت کرد . منم که همینطوری میگشتم فکر کنم . 

چهارشنبه قرار بود بریم چهارشنبه بازار . ولی چرا نرفتیم !! فکر کنم شاهتوت کارش طول کشید . اومد خونه شام رو یادم نیست چی بود واقعا !! 

5شنبه ! 5شنبه فکر کنم شاهتوت رفت سرکار و منم خونه بودم .برای ناهار با اجبار خودم رو راضی کردم و ماهی  غزل آلا گذاشتم بیرون یخش باز شد و با چاقو بازش کردم و یکم استخوناش رو دراوردم و نمک و ادویه زدم و یکم آرد سوخاری و گذاشتم توی سینی فر . یکم کره آب کردم و توش آب نارنج ریختم و هر چند وقت یک بار با قلمو میزدم روی ماهی ها که طعم دار بشند مثلا ! 

شاهتوت دیر اومد برای ناهار . برنج رو هم دم کردم ! 

اومدم از خودم هنر در کنم توی قالب های ژله یکم زعفرون ریختم و بعد برنج و بعد برگشتوندم ولی وا رفت !!! خیلی غصه دار شدم . شاهتوت که عجله داشت گفت بدو دیگه من میگم گشنمه تو داری ازینکارا میکنی ؟؟؟!!!!

منم ناراحت شدم و غذا رو آوردم براش ! 

ناهار خوردیم و من که زیاد لذت نمیبرم از ماهی ولی خوب خوردم . شاهتوتم کلی تشکر کرد و تمام . 

عصری رفتیم خونه مادرشوهر . ( اینم بگم فکر کنم 4 شنبه شب شاهتوت بی بی چک گرفت استفاده کردم منفی بود و منم دوباره دوفاستون هام رو شروع کردم . )

یادم نیست خونه مادرشوهر چه خبر بود ! آهان .شاهتوت اول توی خونه فوتبال دید بعد حاضر شدیم رفتیم کاموا گرفتیم و بعد رفتیم خونه مادرشوهر . من دی وی دی های قلاب بافی و بافتنی هم خریدم و یه نسخه دادم مامانم و خودمم برداشتم که جفتمون ببینیم و یاد بگیریم . میل بافتنی هم خریدم و اومدیم خونه مادرشوهر . 

مادرشوهر و دخترش نبودند رفته بودند خرید . من بودم و بابا بزرگ شاهتوت و بابای شاهتوت . 

یکم نشستیم و مادرشوهر اومد و منم متلکام رو انداختم بابت اینکه یه روز گفته بودند بیا ماشین مارو بخر بعد چار روز بعدش گفتند به تو نمیفروشیم ! بعدش دوباره فروختند . منم کلی متلک انداختم که شماها ماشینتون رو به ما نفروختید . حتی وقتی مادرشوهرم اومد گفت که ماشینمون خوب نبود . گفتم آهان اون روز که میخواستید به ما بفروشید خوب بود حالا خوب نیست ؟!! البته من از ته دلم نمیخواستم بخریمش . والا ! میدونستم به مشکل بر میخوریم ! 

البته بازم میگم همه ش به شوخی بود حرفام . اونام که جواب میدن . گفتن که اگرم بهت میفروختیم تو میخواستی بگی خرابه ماشینتون و اینکه تو راضی نبودی گفتی فامیل نباید با هم معامله کنند . من ازین حرصم گرفت مادرشوهرم یه روز میگفت ما دوست داریم شما بخرین فرداش گفت نمیفروشیم اصلا !!! بیخیال . 

شام فکر کنم نخوردیم . شایدم خوردیم و یادم نیست ! 

اومدیم خونه . 

جمعه باز صبح شاهتوت رفت سرکار و عصری با مامانم اومد خونه مون . مامان و بردیم پرده براش سفارش دادیم که یک ساعت بعد تحویل بده .

البته ما معمولا مولوی میگیریم پرده هامون رو ولی مامان هم حوصله مولوی رفتن نداشت هم میخواست زودی تحویل بگیره به خاطر همین اومد اینجا ولی واقعا مدل هایی که من چند سال پیش مولوی خریدم تازه اومده اینطرفا ! البته مدل های جدیدم داره ولی من ترجیحم همون مولویه ! 

بعدم بابام اس داد من دارم با خودم مهمون میارم . منم شام قورمه سبزی گذاشتم . مامانم اینا میخواستند خونه مادرشوهرمم برن که اونا نبودند . قرار بود برن خونه داییه شاهتوت زنونه ای . شاهتوتم رفت خونه مامانش فوتبال . منو مامانم موندیم خونه و من توی زودپز قورمه سبزی گذاشتم که خیلییییییییی خوشمزه شد . البته از نظر خودم . به نظرم عااااالیییییی شد ! نه طعم یکم تلخیه قورمه سبزی داشت نه کم نمک نه کم ترشی همه چیزش عالی بود . ولی برنجم شفته شد ! خخخخخخخ ! 

مهمون بابا داییم بود که خانومش رفته بود خونه دخترش که با کارگر خونه تکونی کنند به خاطر همین دایی اومد . شیرینی هم آورده بود . دیگه شاهتوت هم که از قبل اومده بود . یکم نشستیم شام خوردیم و مهمونا رفتند . خیلی ساده برگزار کردم وکلی هم بهم چسبید که داییم مهمونم بود ! خیلی احساس راحتی داشتم . 

دیگه خونه بودیم و اتفاق خاصی نیفتاد . یک شنبه مامان اینا با یکی دیگه از داییام و یه سری از فامیل رفتند مشهد با هواپیما . دو شب و سه روز با هواپیما و هتل آپارتمان تقریبا شد سیصد و خورده ای البته با تور ! 

یه اتفاق بدی هم افتاد یک شنبه که واقعا اتفاق بدی بود ولی من حس میکنم که ما بدیش رو دیدیم . ولی آخرش خیر باشه . یعنی امیدوارم که اینطور باشه . روز قبلش من به خدا گفتم خدایا من راجع به اون موضوع نا امید شده بودم ولی فهمیدم نا امیدی گناه کبیره ست چون یعنی استغفرلله خدا نمیتونه اون کار رو انجام بده ولی من نا امید بودم که شاید خیر در اینه که این موضوع حل نشه که فرداش یه اتفاقی پیش اومد که اون موضوع بد تر شد . کلی گریه و دعا و فقان کردم . بعدم تا حدی حل شد ولی نه کاملا و شاید 20 درصد از مشکلی که جدید پیش اومد حل شد !!! ولی کلا مشکل پا برجاست . واقعا نمیدونم خیرش چی بود ولی امیدوارم که خیری باشه توش ! 


دوشنبه شب شاهتوت اومد دنبالم رفتیم خونه مامانش یه سر ازونورم شام رفتیم بیرون که شاهتوت قول داده بود میبرمت ! رفتیم من شام کباب ترش خوردم و شاهتوت اکبر جوجه . بعدم اومدیم خونه ! 

سه شنبه هم باز شب رفتیم خونه مادرشوهر چون دایی شاهتوت ماشین خریده بود و شیرینی آورده بود اونجا . شیرینی خوردیم و دایی اینا که رفتند عموی شاهتوت اومد و دیگه شام خوردیم و نشستیم  و عمو اینا رفتند و مام اومدیم خونه 

امروز صبح با بارون خوبی که اومد حالم خوب شد . امشبم چهارشنبه بازاره . آخ جون . اگر شاهتوت زود بیاد بریم چهارشنبه بازار . 

اینم از این . 


تمشک خبیث میشود یا شایدم اسمشو بشه گذاشت خسیسی ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آبگوشت با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یلدا و مهمونی و یه سری چیز دیگه ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مهمانی سوم در خانه جدید رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.