زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

خاله پری دقیق میشود

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عید شما مبارک !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نزار بت بد بگذره ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نوشتنم بهر چه بود ؟ رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چهارشنبه های دوست داشتنی

سلام . راستش اوایل که اصلا خونه م رو دوست نداشتم . کوچیک بود دلگیر بود و کلی کار اسباب کشی ای داشت و تموم نمیشد . اصلا دلم میخواست فرار کنم وقتی رفتیم تهران که خونه رو به نام بزنیم انگار دنیا رو به من داده بودند . خیلی خوشحال بودم که از این خونه دور میشم. خداییش نمیخوام بگم من فلان و من بیسان ولی خدایی از بچگی توی خونه های بزرگ زندگی کردیم . نمیگم هزار متری ولی دیگه 80 به بالا و حالا یه خونه شصت متری با کلی وسیله های گنده گنده برای من بسان قبر بود ! ( به سان !!!!) خلاصه اون روز وقتی سند زدیم اومدیم خونه و مامانم گفت باید بریم خونه تون دنیا رو ازم گرفتند ! 

ولی کم کم بهش عادت کردم و دیدم خونه کوچیک خیلی زودم جمع میشه و چون کوچیکه خیلی نمیتونم ریخت و پاش کنم و خوشحال بودم ولی حالا کل هفته رو به عشق چهارشنبه ها میگذرونم که شاهتوت بیاد و ازین زندان آزاد بشم و برم بیرون شده به بهانه ی چهارشنبه بازاری که گاهی هیچی جز یک کیلو نارنگی ازش نمیخریم ! 

ولی بازم بعد از چند روز که تهران خونه مامانم میمونم میام خونه مون کلی حال میکنم . اصلا تختم رو با دنیا عوض نمیکنم . اینقدر که راحتم روش ! 

خوب بریم سراغ چهارشنبه هفته پیش

چهارشنبه برای ناهارم مایه لوبیا پلو درست کردم . 

اول لوبیا رو یخ زدایی کردم و یکم سرخ کردم بعد سویا یه خیس شده رو اضافه کردم و اخرم گوشت چرخکرده و ادویه و رب و هویج رنده شده و بعدم پیاز داغ . اب ریختم و گذاشتم یکم بپزه . اینم شد ناهارم . 

بعدم که حاضر شدم شاهتوت اومد و رفتیم چهارشنبه بازار  . اونجا یه شلوار تو خونه ای و یه بلیز و صندل تبی خریدیم و رفتیم خونه مادرشوهرم . یه سر زدیم و اومدیم خونه مون . 

5شنبه صبح بیدار شدیم و فکر کنم شاهتوت رفت بیرون که ماشین ببینه . افتاده بود توی سرش که ماشینمون رو عوض کنه ! رفته بود چند تا ماشین ببینه . دیگه اومد و ناهار خوردیم و یه ماشین هم دیده بود پسندیده بود و میخواست که بخره . 

بعد از ناهار حاضر شدیم و من به خواهرشوهر اس دادم که میای بریم بیرون خرید فقط شاهتوت میگه مامانتم باید باهامون بیاد ( میگه شما دو جوونین برین بیرون بهتون متلک میندازن و من ناراحت میشم و نمیخوام دوتایی برین بیرون !!! البته به خواهرش اعتماد نداره به نظر من ! چه میدونم ) اونم گفت آره میایم مامانمم میاد . عصری بریم . منم حاضر شدم و رفتیم اونجا که دیدم مادرشوهر چسبیده به سرش که سرم درد میکنه . بچه هاشم بهش میگفتند چرا قرص نمیخوری ؟! ولی نمیخورد ! 

دیگه یکم نشستیم و من منتظر که بریم بیرون . طرفی هم که ماشین رو قرار بود ازش بخریم اس داد که من ماشینم رو به یکی دیگه فروختم !  دایی شاهتوت با بچه هاش اومد و خانومشم رفته بود بیرون .. دیگه به شاهتوت گفتم که ما با ماشینت بریم بیرون ؟ که فوری مادرشوهر گفت من نمیام . سرم درد میکنه با خواهرشوهر برو ! که شاهتوتم گفت نه . سه تایی برین . دوتایی نه ! مادرشوهرمم گفت من سرم درد میکنه نمیتونم برم . دوتایی برن دیگه ! شاهتوت هم گفت نه . دوتایی نه ! دوست ندارم ! هیچی دیگه بیرون رفتن و خرید هم مالید . یعنی خیلی ناراحت شدم . اتفاقا پیازچه به مامانش گفت خوب میگفتی تمشک یه کار دیگه میکرد . چرا من بعدازظهر بهت گفتم گفتی میام . مامانشم گفت من سرم درد میکنه نمیتونم راه بیام ! اعصابم خورد شد . منم نشستم یه گوشه و سرم رو کردم توی گوشیم . به خاطر این شوهر و این مادرشوهر . حالا که شوهر من اینطوری گفته اونم سو استفاده میکرد . پا شده بود تو خونه کاراشو میکردا . ولی میگفت سرم درد میکنه . البته به خاطر داداشش نیومد . چون بچه هاش رو اورده بود خونه اینا . اگر میرفت بیرون داداشش ناراحت میشد . خیلی ناراحت بودم . از دست شاهتوت هم که اینطوری میگه ! میدونین چرا اینطوری گفت . فقط و فقط به خاطر اینکه من هر روز با خواهرشوهر نرم خرید ! عادت نکنم به بیرون رفتن ! میدونه مامانش کار داره و نمیتونه با من هر روز بیاد بیرون !

شاهتوت اینا رفتند فوتبال بازی کردند و ما هم نشستیم و یکم نی نی بازی کردیم و با بچه ی دایی یکم کار کردم و بهش یاد دادم وقتی بهش میگیم ببعی میگه ؟ اون بگه بع بع ! خخخخخخخ

زودی یاد گرفت ولی مامانش اصلا باش کار نمیکنه . بچه دو ساله فقط مامان و بابا و اسم داداشش و دردر و نهایت آب به میگه ! در صورتی که نوه داییم که سه ماه کوچیک تره کلی شعر میخونه . آهویی دارم خوشگله میخونه ، دوستت دارم میگه ، بوس میفرسته ، میرقصه ، کلاغه میگه غار غار میخونه ، اوههههه کلی حرف میزنه و هنر نمایی میکنه . نمیگم اون باهوشه ها  . نه . اون پیش مامان بزرگاش هم میمونه و اونا بهش شعر یاد میدن ! ولی خوب دختر دایی شاهتوت رو کسی باش کار نمیکنه ! !! مامانش هر هفته روزی دو بار میره خرید فقط . یعنی همه ش خریده فقطططط !!!! 

اتفاقا پیازچه گفت که بچه های دایی دیر به حرف میان . همون موقعی که داشتم با نی نی کار میکردم . بعد یهو نی نی خیلی زود گفت بع بع ! به پیازچه گفتم دیدی ؟ کسی باش کار نمیکنه که یاد بگیره . این که دو سالشه . نوه خالم یک سالشه . اون الان داره ببعی میگه بع بع رو میگه ! این که دو برابره اونه ! 

خلاصه یکم نشستیم و دیگه شاهتوت فوتبالش تموم شد و اومد و حاضر شدیم و رفتیم بیرون . با پیازچه . اما مغازه هایی که میخواستیم خرید کنیم بسته بودند . بعدش رفتیم برای دختر عمه شاهتوت کادو بخریم چون تولدش بود . البته شوهر عمه یهو زنگید به شاهتوت که تولد خانوممه امشب بیاین اینجا . بعد عمه ش زنگید که تولد دخترمه . بیاین اینجا ! دیگه رفتیم کادو خریدیم و رفتیم خونه مادرشوهر شام خوردیم و رفتیم خونه عمه . 

یکم نشستیم و موقع کادو ها شد ! خیلی جالبه هر وقت که شوهر عمه ی زن ذلیل میخواد برای زنش کادو بخره یه کیک میگیره و ما رو دعوت میکنه و کادو میده به زنش که مثلا بگه من فلان ! این سری هم یه گوشی برای خودش خریده بود یه گوشی برای زنش برای دخترش لباس خریده بود و پسرشم هیچی ! تولد همه بود جز پسرشون !!! 

یکم نشستیم و کیک خوردیم و دبرنایی که ما برای پسر عمه خریدی آوردیم بازی کردیم و یکمم پا.سور بازی کردیم و اومدیم خونه ! سریه پیش هم مارو دعوت کردند به عنوان تولد عمه ! برای خانومش گوشواره و انگشتر خرید ه بود !!!! ما باید توی کادو دادن به زنش باشیم فقط . هیچ کس دیگه ای هم دعوت نمیشه . فقط ما و مادرشوهرم اینا . که البته مادرشوهرم نیومد ! 

اومدیم خونه ! جمعه صبح پا شدم و خونه رو مرتب کردم و گردگیری و اینا . بعدم شاهتوت که میخواست بره کرج ماشین ببینه منم باش رفتم ! اتفاقا برادرشوهرمم اومد . چند تا ماشین دیدیم و قرار شد یکیش رو بگیریم . جمعه رای گیری بود و اومدیم خونه مادرشوهر ماشینمون رو به اونا فروختیم و پول گرفتیم و شنبه شاهتوت رفت که قولناه کنه . جمعه هم خرید نرفتیم ! همینطوری نشستیم خونه مادرشوهر ! مهمون اومد خونه شون و حرف زن ذلیلی شد که دایی شاهتوت و برادر زنش هم اونجا بودند و به شاهتوت گفتند تو هم زن ذلیلی . تمشک خانوم شوهر زن ذلیله یا نه ؟! گفتم اگر زن ذلیل بود منم الان مثل خانومای شما رفته بودم خرید ! والا ! 

یکم نشستیم و شب شد و اومدیم خونه مون . سر راه هم دو پرس جوجه کباب و چلو کباب خریدیم و اومدیم خونه خوردیم . 

شنبه صبح شاهتوت رفت ماشین رو خرید و زد به نام خودش . اگر یادتون باشه ماشین قبلی چون من 5 تومن طلا فروختم به نام من بود ولی شاهتوت این یکی ماشین رو با نامردیه تمام زد به نام خودش . اگر چه خودمم خسته شده بودم از رفتن اینور و اونور و به نام زدن ولی انتظار داشتم شاهتوت یه تارف بزنه که نزد ! 

منم صبح بیدار شدم یه دوش گرفتم و بعدم ناهار مرغ تیکه ای بریون درست کردم . چند تا پا چینی مرغ و بال بود . که نمک و فلفل زدم و گذاشتم توی ظرف چرب شده روشم هویج و سیب زمینی خلالی ریختم و نمک و ادویه و فر . هر چند دقیقه هم کره آب شده و زعفرون و آبلیمو روی مرغا و سیب زمینی ها با قلمو میزدم ! 

شاهتوت اومد و ناهار خوردیم . بعدم شاهتوت رفته بود برای ماشین یه کاری بکنه اومد دنبالم و رفتیم خونه مادرشوهر و صحبت شد و به پدرشوهر گفتم آره دیگه این سری به نام من نزده ماشین رو . میگه بهتر !!!! آدم نباید ماشین به نام زن بکنه ! خودش ماشینش به نامه زنش بود !!!!!! 

بعدم مادرشوهرم میگه برم ماشین پسرم رو ببینم . من خیلی ازین دو حرف ناراحت شدم ! واقعا ناراحت شدم ! 

وقتی هم که راه افتادیم به سمت خونه مامانم اینا توی ماشین اینو به شاهتوت گفتم . که حرف خانواده ش ناراحتم کرد ! 

خونه مامانم هم خبری نبود . از مشهد اومده بودند و برای من دو ا قابلمه مسی آوردند سوغاتی . وای که چقدر دوست داشتم قابلمه مسی . فرداشم کارگر داشت و یکم کمک کردیم و خونه تکونی کرد و سه شنبه هم اومدیم خونه مون . 

امروزم منتظرم که شاهتوت بیاد و بریم چهارشنبه بازار . 

اینم از این ! 

بالاخره درست شد ! رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وای ازین کامنتا ! و دکتر زنان و رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یلدا و مهمونی و یه سری چیز دیگه ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زندگی در لحظه ی ابدی اکنون ! با رمز 8282

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سفرنامه عاشورا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.