زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

مهمانی دوم درخانه جدید !

سلام . من دوباره اومدم . 

خوب شروع میکنیم ! راستش من خیلی ناراحت بودم که نمیتونم اینجا عکس بزارم . میدونین چرا . چون باید عکس رو منتقل کنم به لپ تاپ بعد حجمش رو کم کنم و بعد آپلود کنم بعد بیارمش اینجا ! ولی توی اینستاگرام راحت عکسم رو انتخاب میکنم نهایت یه کپشن مینویسم و به همین راحتی به اشتراک میزارم ! سعی میکنم نوشتنی هارو اینجا بزارم و عکسا رو اونجا ! البته سعی میکنم هر چند وقت یک بار اینجا هم عکس بزارم ولی خوب قول نمیدم ! 

میریم سراغ مهمانیه دوم . مهمانیه دوم دقیقا روز سه شنبه  عصری فیکس شد ! زنعمو به خط 912 م که البته الان گوشیش به دار باقی پیوسته زنگ زده بود و چون خاموشه نتونسته بود منو پیدا کنه به خاطر همین بهم توی واتساپ پیام داد که اگر خونه اید و مشکلی نیست ما جمعه شب میایم خونتون ! منم اول زنگیدم به شاهتوت که اینطوری گفته زنعمو و شاهتوت بعد از کمی نق زدن که مهمونی رو بنداز 5 شنبه که من بتونم جمعه بخوابم ولی اوکی داد بعدم به مامان زنگیدم و او هم اوکی داد بعد من زنگیدم به زنعمو و گفتم تشریف بیارید . زنعمو جون هم گفت تشریفاتیش نکن . ساده بگیر . منم تعارفات معمولی رو انجام دادم و خدافسی کردم ! 

چهارشنبه دوش گرفتم و حاضر شدم و کمی تمیز کاری کردم و ناهار هم نخوردم ! چون نداشتیم . بعد دیگه شاهتوت اومدو رفتیم چهارشنبه بازار برای خرید . خریدارو لیست کرده بودم . پرتقال ، کیوی و نارنگی میوه های ما بود ! که بعدا موز هم بهشون اضافه شد ! بعدم که کاهو و باقی مخلفات رو تهیه کردیم و پیش به سوی خونه مادرشوهر . سر راهم نون خریدیم و رفتیم یه عصرونه توپ زدیم و در همین حین هم غیبت های لازمه رو انجام دادیم . من هیچوقت غیبت نمیکردم . یا خیلی کم بود غیبت کردنام ولی از وقتی عروس مادرشوهرم شدم غیبتم زیاد شده . میدونم گناه بزرگی هم هست و باید ترکش کنم ولی بیشتر شنونده ام !

مادرشوهر از زندایی شاهتوت گفت . همون که یک سال نبود فرش خریده بود و بعد عوض کرد حالام بعد از دو سال مبل ها و میز ناهار خوریش رو عوض کرده . میز و مبل منبت کاری شده خریده ! 

بعد مادرشوهرم میگفت مبل و میز ناهارخوری قبلی رو فروخته 5 میلیون جدیدارو هم 5 میلیون خریده . منم گفتم دروغ گفته ! بعدش فهمیدم مادرشوهر دروغ گفته ! خسته نباشه ! 

رفتیم اونجا و یکم نشستیم و دیگه اومدیم خونه مون و خوابیدیم  !

5شنبه صبح باز یه سری کارای خونه رو کردم . کاهو هام روشستم و میوه ها رو شستم و کارای اینطوری . تمیز کاریه خونه هم تموم شد که قرار شد فقط شاهتوت جارو برقی بزنه . 

عصری بعد از ناهار سعیده زنگید . قبلا گفته بودم سعیده کیه ! زنگید که بیاین بریم بیرون و اینا که من گفتم که نه من خیلی کار دارم و مهمون دارم . دیگه یکم حرف زد و قطع کردیم و حاضر شدیم و رفتیم خونه مادرشوهر چون دایی زنگید که با زن و بچه ش رفته خونه بابای شاهتوت و شما هم بیاین ! 

مام رفتیم که نی نی بازی کنیم . تا رفتیم زندایی شاهتوت با تحکم به شوهرش گفت منو ببر فلان جا میخوام با فلانی برم خرید ! داییشم که گفت زودتر میگفتی و با بابای شاهتوت میرفتیم ( بابای شاهتوت دخترش رو برد سر کلاس ) زنش گفت خوب نبر منوووو با تاکسی میرم .. من امروز اعصاب ندارما با من بحث نکن !!!! یعنی داشت شوهره رو میخورد . آخرم دایی خودش زنش رو یواشکی برد . بچه شم موند اونجا . یکم با دخترش بازی کردم و لذت بردم و به پسرشم دیکته گفتم و اینا ! بعد شاهتوت که رفته بود بیرون زنگید که تمشک شوهره سعیده زنگ زده بیاین تهران بریم بیرون ! شاهتوت رفته بود بیرون خرید کنه ! مرغ و سس و ازینجور چیزا ! 

که باش دعوا کردم که زبون نداری بهش بگی که نمیایم . گفت من حرف ندارم بریم خودت بزنگ بگو نمیایم . دیگه زنگیدم به سعیده که بعد از من من کردن گفت ما میایم خونه تون . وای اصلا اعصاب و روانم ریخت به هم  . زنگیدم و به شاهتوت گفتم فقط برای من زبون داری ! بیا که فلانی داره میاد خونه مون . زودی رفتیم خونه مون و آقاهه آبگرمکنمون رو برده بود درست کنه آورد منم تندی مرغ رو شستم و یه سری کارامو کردم و بعدم نشستم منتظر سعیده . دیگه اونا اومدن و اول رفتیم بیرون پیتزا و ساندویچ خوردیم مهمون ما بعدم رفتیم بستنی خوردیم  مهمون اونا و بعدم اومدیم خونه ی ما ! صحبت کردیم و نشستیم به حرف زدن و هی میگفتن ما اومدیم شب بمونیم . حالا من فرداش مهمون داشتم و میخواستم زودتر بخوابم . ولی کلی آیت الکرسی نذر کردم که برن و شب نخوابن ! خوب نمیتونستم صبح هم مهمون داری کنم هم غذا درست کنم . سعیده هم هی میگفت بیا بریم کاراتو بکنیم که من قبول نکردم . اخه سعیده کلی میره همه جا رو پر میکنه که مثلا من رفتم کمک تمشک کاراشو کردیم . گفتم نمی ارزه کمک گرفتن ازش . 

اونا رفتن و من رفتم خوابیدم . 

منوی غذام این سری مرغ شکم پر تقریبا به روش شف طیبه اما با کمی تغییرات بود + قورمه سبزی + سالاد فصل + ژله و زرشک پلو 

صبح بلند شدم و اول قورمه سبزی رو درست کردم . گوشت رو با پیاز سرخ کردم و ادویه زدم و سبزی و لوبیا و آب و درش رو گذاشتم برای خودش بپزه . بعدم ژله رو با یه لیوان آب جوش باز کردم و بعد دو قسمت کردم توی یه قسمتش شیر ریختم و گذاشتم نیم ساعت توی فریزر بعدم بقیه ژله رو بدون اینکه آب بریزم توش ریختم رو ژله قبلیها . راستش یادم رفته بود توی آب بریزم و شده بود مثل پاستیل ! خخخخ . راستی یه چیزی ژله رو میخوایم با شیر مخلوط کنیم باید هم دما باشن تا نبره ! 

بعدش مایه داخل شکم مرغ رو درست کردم . پیاز داغ درست کردم کمی گردو ی پودر شده اضافه کردم کمی هم گردوی خورد شده ریختم بعدم یکم ادویه زدم و رب انار ملس و ترش و رب آلو کمی زدم + دونه های انار و رب گوجه و دو مدل آلوی خشک شده و کمی آب و کمی هم کشمش و بعد دیگه خاموشش کردم . رمز موفقیتم یعنی پیاز داغ خلالی فریزر شده باز هم اضافه کردم ! دیدم یکم ترشه توش یکم شکر ریختم ! 

ناهار رو حاضر کردم و شاهتوت اومد و خوردیم و دیگه ساعت سه بود فکر کنم . خوابیدم تا چهار و نیم . البته ساعت 4 خوابم برد ! چون که شاهتوت یکی رو آورده بود م.ا.ه.و.ا..ره که توی بارون شب قبلش خراب شده بود رو درست کنه ! نیم ساعت خوابیدم و بلند شدم و حاضر شدم بعد مامان اومد و گفت عمو اینا راه افتادند . تندی مرغ رو مزه دار کردم و نمک زدم و فلفل و شکمش رو پر کردم و با کره آب شده چرب کردم و هویج و پیاز و سیب زمینی و سیر ریختم کنارشو  گذاشتم توی فر اما روشنش نکردم ! زودی ظرف گذاشتم و مامانمم خدایی خیلی کمک کرد . چون عمو اینا زود راه افتاده بودند . دیگه میوه رو مامان چید و من سس مرغ درست کردم و عمو اینا اومدن . سلام و احوال پرسی و پذیرایی با چایی و تخمه و خرما و میوه! کادو هم دویست هزار تومن برامون آوردن که با گول زدن شاهتوت من برداشتم که بزارم رو پول قبلی که اون یکی عمو داده و برم نیم ستی که سفارش دادم که با آویزی که مامان آورده برام ست باشه رو بگیرم . چه جمله ی طولانی ای شد ! 

خلاصه که تو این مدت هم مامان برنجم رو گذاشت و خودم با قلمو به تن مرغ کره آب شده با زعفران و آب لیمو میمالیدم هر چند دقیقه ! صحبت کردیم و شاهتوت با پسر عمو ها فوتبال بازی کردند و دیگه ساعت هشت و نیم شام رو آوردیم . خداروشکر به جز ژله که اونطوری شده بود همه چیز خیلی خوب شده بود . تعریف کردند . خداروشکر . بعدم جمع کردیم و کیک رو به مناسبت تولد مامانم آوردیم ! و کیک خوردیم و چایی آوردم و دیگه رفتند . ولی خدایی دیشب استرسم کمتر بود چون که هم اعتماد به نفسم بیشتر شده بود هم اینکه این زنعموم مثل اون یکی زنعموم نیست . با اینکه اون یکی رو بیشتر دوست دارم ولی اون هر چی که میخوره خانوادگی اینطورین که برای هم تعریف میکنند . ترسیدم اگر یه چیزی مشکل داشته باشه بره به همه بگه ! 

بعدم که مهمونا رفتند و با خستگی خیلی خیلی زیاد رفتم و خوابیدم . واقعا پاهام درد گرفته بود . البته میدونم مشکل از اضافه وزنمه !

خداروشکر همه چیز عالی بود 

امروزم بیشتر کارارو کردم و تموم شد . ولی یه سر درد بدی دارم که نمیدونم از چی هست ! 

همین . عکسا هم کم کم توی اینستاگرام میزارم !

مهمان ها یهویی حمله میکنند !

سلام . خوب من ماجرای مهمونی رو بگم !

خوب راستش یکم دلسرد شدم اما خوب دلم خواست که باز بنویسم ! ولی توی اینستا گرام عکس خواهم گذاشت ! البته احتمال داره که از خصوصی بودن درش بیارم . حالا تا ببینم که چی میشه ! 

خوب راستش ما قبل از اینکه از شمال بیایم زنعموم زنگید که ما میخوایم بیایم خونه تون ! حالا هر وقت شوهرت خونه بود خبر بده که ما یه 5 شنبه بیایم ! 

خوب منم از شمال اومدم هفته ی بعدش که مامانمم تهران بود دعوتشون کردم  خونه رو مرتب کردم  و خداروشکر که تمیز هم بود خونه ام!

چهارشنبه هم شاهتوت خریدارو کرد وتمام.

بازم میگم واقعا سخت بود !

شستن مرغ و کاهو و میوه و اینا قبل از مهمونی! چهارشنبه شب رو پا بند نبودم.

تصمیم بر این شده بود زیادی تشریفاتی نشه .آخه مامانم میگفت شاید خیلی از فامیلا بخوان بیان خونه ت و اینطوری باید برای همه شون تشریفاتی کنی هم هزینه ت میره بالا هم خسته میشی ! 

منو شد ماهی شکم پر(ماهی کپور) ومرغ مجلسی به روش شف طیبه با بادمجون وگوجه و سالاد و ماستو ژله بستنی .

خوب صبح بیدار شدیم شاهتوت رفت سرکار ولی قرار بود زود بیاد . مرغ و ماهی رو بیرون گذاشتم و بعدم یکم سبزی معطر و گردو و رب انار تفت دادم . رب انار ترش و شیرین ریختم توش ! ادویه و دونه های انار و گردوی خورد شده هم اضافه کردم ولی طعمش رو نپسندیدم! و اون موقع فهمیدم مشکل کجا بود و رمز موفقیتم روبهش اضافه کردم.رمز موفقیتم پیازداغ کاراملی بود ! پیاز داغ رو که اضافه کردم دیگه طعمش خوب و شاید عالی شد . این رو گذاشتم کنار تا خنک بشه . 

سالاد فصلم رو درست کردم و روش رو با کیسه فریزر پوشوندم و گذاشتم کنار . 

صبح هم ژله هامو درست کرده بودم . یه بسته ژله انار و یه بسته ژله بلوبری رو جدا جدا تو یه لیوان آب جوش حل کردم بعدم سی ثانیه تا یک دیقه گذاشتم توی مایکروفر تا شفاف بشن . بعدم یکمش رو جدا کردم و دو سه تا دونه یخ انداختم و بعدم هر کدوم رو جدا گونه ریختم توی قالب کوچولو ی خودش ! عکسش رو دیدید توی اینستاگرام ! 

بعدم گذاشتم توی فریزر . چهارتا قالب کوچیک بودن ! بعد یه پیمونه بستنی هم از فریزر گذاشته بودم بیرون که باز بشه  . وقتی ژله های باقیمونده خنک شدن و بستنی آب شد به هم دیگه اضافه کردم و ریختم روی ژله هایی که توی فریزر بودند . البته توی ژله انار چند تا دونه آلبولوی فریزری هم ریختم ! 

بعدم که گذاشتم یخچال . 

دیگه تقریبا همه کارام رو کرده بودم . رفتم یکم دراز کشیدم . ناهارم نخورده بودم ! آخه چند روز ناهار رو از سبد غذاییم حذف کردم و واقعا اون روز که ناهارم نخورده بودم و کلی هم کار کرده بودم خیلی خسته بودم ! دیگه حدود ساعت 5 بلند شدم ! کلا شاید نیم ساعت خوابیدم ! شاهتوت هم اومد. اول حاضر شدم و لباس پوشیدمو یه آرایش خیلی کوچولو کردم و رفتم سراغ کارام . اول مرغ رو با کره سرخ کردم و بعد سسش رو اضافه کردم و درش رو گذاشتم . بادمجون و گوجه ی حلقه شده رو هم توی تابه چیدم و بهش سسش رو اضافه کردم ! بعدم ظرف گذاشتم. این قسمت واقعا سخت بود . بشقابای چینیه ما خیلی بزرگ و سنگین هستند . اگر میدونستم هیچوقت نمیخریدمشون ! والا ! 

دیگه با کمک شاهتوت ظرف گذاشتم. تخمه و نخود چی کشمش توی کاسه های کریستالیه مهمونیم ریختم ! بعدم میوه هارو دادم شاهتوت بچینه که به معنای واقعای از نتیجه خندم گرفت . مثلا من همیشه دیدم که نارنگی ها رو یه طرف ظرف میچینند . سیب رو یه طرف . شاهتوت در هم بر هم چیده بود! کلی خندیدمو خودم چیدم میوه ها رو . کلا من چیدنم ضعیفه ! مثل مرتب کردن خونه ام ! 

یادم رفت بگم برنجمم ظهر شسته بودم . مامانم قرار بود برنجم رو آب کش کنه ! شما که میدونین من برنجم رو همیشه کته درست میکنم! ازونجایی هم که فامیلای شوهر برنج رو خیلی خیلی دون نمیخوردن برنجم خیلی هم خوب در میاد برای اونا ولی فامیلای خودم برنج رو خیلی سخت میپسندند . دیگه مامان گفت تو خیس کن برنجت رو من درستش میکنم ! منم از خدا خواسته .حداقل استرس برنج رو نداشتم ! 

برنجمم شسته بودم و حالا آشپزخونه کوچیکه و یخچالمم مثلا سایده ولی هیچی توش جا نمیشه ! و البته دو طبقه از یخچالم رو شیشه های زرشک و گل گاو زبون و مربا و پودر سوخاری و فلان و بیسال پر کرده ! 

تقریبا همه کارا تموم شده بود . دیگه وقتی داشتم شکم ماهی رو پرمیکردم مامانم و آزاده و مامان بزرگم اومدند . دیگه خونه رو نشونشون دادم و بعدم ماهی رو درست کردم و اطرافش ( به روش شف طیبه جووووون) زردچوبه و آرد زدم و چربش کردم و گذاشتم توی ظرف پیرکس و گذاشتم داخل فر.  فکر کنم حدودساعت هفت روشنش کردم . که دیگه زنعمو اینا اومدند ! 

سلام و احوال پرسی . برام یه گلدون شیشه ای که توش کلی قلمه های گل بود آورد . عکسش رو میزارم توی اینستاگرام . و یه کیسه پرتقال از باغشون توی شمال !دستش درد نکنه . گل خیلی خوشحالم کرد واقعا ! 

من میخواستم چایی بیارم که زنعمو یه پاکت گذاشت رو اوپن و گفت ناقابله ! خوب منم خیلی تشکر کردم و این کارا چیه وازین صوبتا ! پاکت رو باز کردم ( شما جلوی کسی که بهتون کادو داده باز نمیکنید ؟ ) باز کردم و دیدم 5 تا تراوله آبیه . ازونجایی که تراول 50ی های جدید آبیه من فکر کردم 50ی هست ! خوب تو ذهنم گفتم 250 تومن میشه خوبه دیگه به همه گفتم 5تاست . یعنی به مامانم اینا گفتم 5 تاست که توی همون لحظه یهو دیدم که تراولا صدیه ! تک تک دوباره نگاه کردم و با هیجان گفتم صدیه ! اشک شوق تو چشمام جمع شد . اصلا توی هوا بودم . گفتم واییی چرا اینقدرزیاد ؟ چرا اینقدرزحمت کشیدید ! (بعدا مامان بزرگ و خواهرم دعوام کردن . گفتن عقده ای! ) رفتم که پول رو بزارم توی اتاق که شاهتوت بر نداره که مامان گفت برو بشین . دیدم به بسته بهم داد . گفتم وا مگه شما کادوتون رو ندادید . بازش کردم دیدم یه زنجیر طلا توشه . وای اینقدر هیجان زده شدم که نگو !!! گفتم مرسیییی مگه شما کادوتون رو نداده بودید ؟! آخ جون الان میتونم از گردنبند اسمم که زنجیر نداشت استفاده کنم . همینطور تو دلم عروسی بود که یه جعبه دیگه به دستم دادن . این یکی توش دو تا گوشواره بود که سفید بود . خوب مامان میدونست من هم میخوام زنجیر بخرم هم گوشواره ! گفتم نقره ست ؟ خواهرم گفت آره نقره ست . خنگه طلا سفیده ! وای اون لحظه دیگه هیچی حالیم نبود . دیگه توی باسنمم عروسی شد ! عرق کرده بودم از خجالت و هیجان . دیگه گوشواره ها هم که خیلی خوشگل بودند دیدمو کلی تشکر کردیم . دیگه تو آسمون راه میرفتم از خوشحالی . از ته ته ته ته دلم میخوام همه تون هر روز مثل اون شب من خوشحال باشید .یعنی اینقدر که خستگی رو از تنم بیرون کرد ! 

آزاده چایی ریخت . من از هیجان نمیدونستم چیکار کنم ! والا ! 

مامانم گوشواره ها با یه مقدار زنجیر رو داده بود . خواهرم صد تومن و مامان بزرگ دویست تومن از زنجیر رو دادن . بعد مامان بزرگم یه 50 تومنی هم بهم داد . خیلی خوشحال شدم ! 

با میوه و چایی و شکلات پذیرایی کردیم . که دیگه بابامم اومد و شام رو آوردم . تو این بین هی به ماهی سر میزدم و روش با فرچه روغن های ته ظرف رو میمالیدم . بعد مامانمم برنج رو آبکش کرد.زرشک رو هم با کره سرخ کردم و یکمم نمک زدم . بعدم زعفرون ریختم و برنج هم بهش اضافه کردم .  فکر کنم نه یا ده شام آوردیم . غذاهارو روی اوپن گذاشتیم و همه به صورت سلف سرویس اومدن و کشیدم و روی مبل نشستند و خوردند . 

سالاد و نوشابه و اینا رو هم روی میز وسط گذاشتم . خودم که نفهمیدم چی خودم . فقط فراموش کرده بودم که داخل شکم ماهی نمک بزنم ! ولی با خود موادی که داخلش بود خیلی خوشمزه شده بود ! 

ماهی که تموم شد کلا ! مرغ هم یکمش موند . که همه رو دادم مامانم برد . 

ظرفا رو جمع کردیم و توی ماشین ظرفشویی چیدم . مامانمم قابلمه ها رو شست .دستش درد نکنه . بعدم چایی آوردم با کیک تولد شاهتوت رو . 

زنعموم گفت خونه دوستشون که شمال هستند مرغ شکم پر خورده میگفت که مواد داخل شکمش تقریبا همین مزه مواد داخل شکم ماهیه من رو میداده . خانومی که میگه خیلی با سلیقه ست و دستپختش خوبه ! رمز موفقتمم رب انار میدونم و گردو و از همه مهمتر پیاز داغ ! 

بعد از کیک و چایی و میوه هم که رفتند . تصمیم گرفتیم با مامان که زنجیرم رو سفید کنم بعد تو گردنی و انگشتر ست گوشواره م رو با پولای خودم بگیرم که یه نیم ست هم داشته باشم . 

خیلی خوشحال شدم . واقعا از ته دل . ولی خیلی خسته شدم . چون فرداشم صبح بیدار شدیم و با شاهتوت اومدیم تهران و من یک هفته موندم تهران و با مامان ترشی و شور درست کردیم . 

بعد از یک هفته روز 4 شنبه اومدیم خونه مون . تواین یک هفته پدر شوهر سه بار زنگید که مگه خودتون خونه ندارین که موندین اونجا ! پر رو ! 

این وسط هم یه شب رفتیم خونه خاله ام . برای خاله م که خونه ش رو عوض کرده بود 50 تومن کادو بردم من ! 

اونجا دو تا نی نی هم بودن و کلی نی نی بازی کردیم و کلی لذت بردیم .شاهتوت هم گفت که لاغر شو تا نی نی بیاریم . منم گفتم اگر بخوام زایمان کنم حتما باید توی بیمارستان خصوصی باشه و سزارین . که سر همین حرفمون شد . شاهتوت گفت اصلا بچه نمیخوام !

آخه شنیدم بیمارستان های دولتی خیلی بد رفتار میکنند ! 

رسیدیم خونه مامانم و خوابیدیم . ولی قهر رو کش ندادیم ! بیخیال شدیم ! 

اومدیم خونه مون و شنبه دوست شاهتوت دعوتمون کرد برای شام . با اینک هسر موضوعی با شاهتوت قهر بودم ولی رفتم مهمونی ولی مطمئنم مامانش بود نمیرفت ! یعنی دیدم که با باباش قهره نمیره مهمونی با باباش ! 

رفتیم اونجا و با اینکه قهر بودم ولی با شاهتوت صحبت کردم . گفته بودم همسر دوست شاهتوت متولد 79 هست ! بله درست خوندید 79 یعنی شاید 16 سال ! و دوست شاهتوت متولد 68 هست ! 

خوب یکم رفتارش بچگونه ست . اما کلا دختر بدی نیست . اگر میخواست درس بخونه فکر کنم باید اول یا دوم دبیرستان میبود ! تو این دورو زمونه خیلی بعیده توی این سن دختر شوهر بدن ! نه ؟

شام برامون زرشک پلو با مرغ درست کرده بود . جالب اینه که خودش غذا رو مثل بفرمایید شام کشید توی ظرف و تزیین کرد و آورد . حتی خورشت هم خودش کشید ! 

مرغاش همه سینه بود و خیلی خشک بود . و خیلی معمولی آب پز شده بود . یعنی حتی کمی سرخ هم نشده بود ! ولی برنجش خوب دون بود و عالی بود ! کاری که من بلد نیستم فعلا ! سس مرغشم آورد که خوشمزه بود ولی سخت بود هی بخوای سس بریزی ! مخصوصا من که رودوایستی دارم . دیگه آخراش به زور فرو میدادم لقمه هام رو ! 

بعد از شام هم وقتی نشسته بودیم تازه ژله ش رو آورد . اینطوری که حالت دسر بعد از غذا . ولی ما ژله رو سر شام میاریم که همون سر سفره خورده میشه ! 

بعدم که چایی آورد ولی چاییاش خیلی سرد بود . فکر کنم توشون آب سرد میریخت ! نمیدونم چرا ! البته خانومش ترک هست . شاید این رسوم شهرشونه نمیدونم ! 

و شیرینی ای که خودمون گرفته بودیم رو آورد گذاشت روی میز و دیگه تارف نکرد ! 

یکم رفتاراش بچه گانه بود که خوب اقتضای سنش هست ولی خونه ش خیلی مرتب و تمیز بود . واقعا تمیز بود خونه ش . 

دیگه اومدیم خونه مون که بازم با شاهتوت سر سنگین شدم ! 

ولی دیگه الان باش آشتی کردم ! 

حالا اون یکی زنعموم به مامانم زنگ زده که بیاین 4شنبه بریم خونه تمشکی که مامانم گفته ما چهارشنبه مهمونی هستیم حالا قراره با شوهرش صحبت کنه اگر بتونه بیاد روز 5 شنبه پاشن بیان خونه ما ! وای اصلا آمادگی مهمونی دادن ندارم .دیشب که کلا عزا گرفته بودم . ولی شاهتوت خیلی هم خوشحال بود چون مهمون میخواست کادو بیاره ! 

حالا باید کلی خرید هم بکنیم . قرار شده فامیلای شاهتوت هم همه رو با هم بگم که بیان . البته قرار شد خرید کنیم و ببریم خونه مادرشوهر پذیرایی کنیم ! 

اونجا هم باید دو تا مهمونی بدیم چون که فامیلای مامانش با باباش جدان ! 

ازونطرف همین دوست شاهتوت رو هم باید دعوت کنیم . راستی اینا مارو پا گشا کردند مثلا بهمون یه سکه 0.3 گرمی دادن ! منم تصمیم داشتم 50 بهشون کادو بدم ! 

یکی دیگه از دوستای شاهتوت هم زنگ زده که چرا مارو دعوت نمیکنید خونه تون ! اینم یه مهمون دیگه ! 

منم که همیشه خدا خسته ام ! اینم از من ! 


آدرس اینس.تاگرام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هستم

سلام . هستم . اما راستش تعداد کم کامنتا دلسردم کرده ! قبلا کلی کامنت داشتم و به عشق همونا تند تند مینوشتم ! راستشو گفتم دیگه ! 

حالا تصمیمم رو گرفتم . میخوام توی اینستاگرام ادامه بدم . اگر بشه و اذیت نکنه البته ! 

اینستاگرامی که الان دارم خصوصی میشه و آدرس اینستاگرام جدیدم رو به همه میدم که بیان اونجا !دیگه اونجا فقط دوستای وبلاگی هستند و میشه راحت از همه چیز نوشت ! 

خوب اونایی هم که اینستاگرام ندارن بریزن روی گوشی هاشون یا اصلا با همین گوگل کروم یا هر جستجو گر دیگه ای که استفاده میکنید میتونید بازش کنید و بخونید . اونجا کامنت گذاشتن و جواب دادن هم راحته ! 

قرار ما اونجا ! با عکس های زیاد . شاید گاهی اینجا هم نوشتم . که مینویسم . ولی به نظرم اونجا راحت ترم ! 

با عکس و توضیحات زیاد میام اونجا . شما هم بیاین . آدرسش رو هم متعاقبا اعلام خواهم کرد . 

سفرنامه عاشورا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.