زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

چهارشنبه های دوست داشتنی

سلام . راستش اوایل که اصلا خونه م رو دوست نداشتم . کوچیک بود دلگیر بود و کلی کار اسباب کشی ای داشت و تموم نمیشد . اصلا دلم میخواست فرار کنم وقتی رفتیم تهران که خونه رو به نام بزنیم انگار دنیا رو به من داده بودند . خیلی خوشحال بودم که از این خونه دور میشم. خداییش نمیخوام بگم من فلان و من بیسان ولی خدایی از بچگی توی خونه های بزرگ زندگی کردیم . نمیگم هزار متری ولی دیگه 80 به بالا و حالا یه خونه شصت متری با کلی وسیله های گنده گنده برای من بسان قبر بود ! ( به سان !!!!) خلاصه اون روز وقتی سند زدیم اومدیم خونه و مامانم گفت باید بریم خونه تون دنیا رو ازم گرفتند ! 

ولی کم کم بهش عادت کردم و دیدم خونه کوچیک خیلی زودم جمع میشه و چون کوچیکه خیلی نمیتونم ریخت و پاش کنم و خوشحال بودم ولی حالا کل هفته رو به عشق چهارشنبه ها میگذرونم که شاهتوت بیاد و ازین زندان آزاد بشم و برم بیرون شده به بهانه ی چهارشنبه بازاری که گاهی هیچی جز یک کیلو نارنگی ازش نمیخریم ! 

ولی بازم بعد از چند روز که تهران خونه مامانم میمونم میام خونه مون کلی حال میکنم . اصلا تختم رو با دنیا عوض نمیکنم . اینقدر که راحتم روش ! 

خوب بریم سراغ چهارشنبه هفته پیش

چهارشنبه برای ناهارم مایه لوبیا پلو درست کردم . 

اول لوبیا رو یخ زدایی کردم و یکم سرخ کردم بعد سویا یه خیس شده رو اضافه کردم و اخرم گوشت چرخکرده و ادویه و رب و هویج رنده شده و بعدم پیاز داغ . اب ریختم و گذاشتم یکم بپزه . اینم شد ناهارم . 

بعدم که حاضر شدم شاهتوت اومد و رفتیم چهارشنبه بازار  . اونجا یه شلوار تو خونه ای و یه بلیز و صندل تبی خریدیم و رفتیم خونه مادرشوهرم . یه سر زدیم و اومدیم خونه مون . 

5شنبه صبح بیدار شدیم و فکر کنم شاهتوت رفت بیرون که ماشین ببینه . افتاده بود توی سرش که ماشینمون رو عوض کنه ! رفته بود چند تا ماشین ببینه . دیگه اومد و ناهار خوردیم و یه ماشین هم دیده بود پسندیده بود و میخواست که بخره . 

بعد از ناهار حاضر شدیم و من به خواهرشوهر اس دادم که میای بریم بیرون خرید فقط شاهتوت میگه مامانتم باید باهامون بیاد ( میگه شما دو جوونین برین بیرون بهتون متلک میندازن و من ناراحت میشم و نمیخوام دوتایی برین بیرون !!! البته به خواهرش اعتماد نداره به نظر من ! چه میدونم ) اونم گفت آره میایم مامانمم میاد . عصری بریم . منم حاضر شدم و رفتیم اونجا که دیدم مادرشوهر چسبیده به سرش که سرم درد میکنه . بچه هاشم بهش میگفتند چرا قرص نمیخوری ؟! ولی نمیخورد ! 

دیگه یکم نشستیم و من منتظر که بریم بیرون . طرفی هم که ماشین رو قرار بود ازش بخریم اس داد که من ماشینم رو به یکی دیگه فروختم !  دایی شاهتوت با بچه هاش اومد و خانومشم رفته بود بیرون .. دیگه به شاهتوت گفتم که ما با ماشینت بریم بیرون ؟ که فوری مادرشوهر گفت من نمیام . سرم درد میکنه با خواهرشوهر برو ! که شاهتوتم گفت نه . سه تایی برین . دوتایی نه ! مادرشوهرمم گفت من سرم درد میکنه نمیتونم برم . دوتایی برن دیگه ! شاهتوت هم گفت نه . دوتایی نه ! دوست ندارم ! هیچی دیگه بیرون رفتن و خرید هم مالید . یعنی خیلی ناراحت شدم . اتفاقا پیازچه به مامانش گفت خوب میگفتی تمشک یه کار دیگه میکرد . چرا من بعدازظهر بهت گفتم گفتی میام . مامانشم گفت من سرم درد میکنه نمیتونم راه بیام ! اعصابم خورد شد . منم نشستم یه گوشه و سرم رو کردم توی گوشیم . به خاطر این شوهر و این مادرشوهر . حالا که شوهر من اینطوری گفته اونم سو استفاده میکرد . پا شده بود تو خونه کاراشو میکردا . ولی میگفت سرم درد میکنه . البته به خاطر داداشش نیومد . چون بچه هاش رو اورده بود خونه اینا . اگر میرفت بیرون داداشش ناراحت میشد . خیلی ناراحت بودم . از دست شاهتوت هم که اینطوری میگه ! میدونین چرا اینطوری گفت . فقط و فقط به خاطر اینکه من هر روز با خواهرشوهر نرم خرید ! عادت نکنم به بیرون رفتن ! میدونه مامانش کار داره و نمیتونه با من هر روز بیاد بیرون !

شاهتوت اینا رفتند فوتبال بازی کردند و ما هم نشستیم و یکم نی نی بازی کردیم و با بچه ی دایی یکم کار کردم و بهش یاد دادم وقتی بهش میگیم ببعی میگه ؟ اون بگه بع بع ! خخخخخخخ

زودی یاد گرفت ولی مامانش اصلا باش کار نمیکنه . بچه دو ساله فقط مامان و بابا و اسم داداشش و دردر و نهایت آب به میگه ! در صورتی که نوه داییم که سه ماه کوچیک تره کلی شعر میخونه . آهویی دارم خوشگله میخونه ، دوستت دارم میگه ، بوس میفرسته ، میرقصه ، کلاغه میگه غار غار میخونه ، اوههههه کلی حرف میزنه و هنر نمایی میکنه . نمیگم اون باهوشه ها  . نه . اون پیش مامان بزرگاش هم میمونه و اونا بهش شعر یاد میدن ! ولی خوب دختر دایی شاهتوت رو کسی باش کار نمیکنه ! !! مامانش هر هفته روزی دو بار میره خرید فقط . یعنی همه ش خریده فقطططط !!!! 

اتفاقا پیازچه گفت که بچه های دایی دیر به حرف میان . همون موقعی که داشتم با نی نی کار میکردم . بعد یهو نی نی خیلی زود گفت بع بع ! به پیازچه گفتم دیدی ؟ کسی باش کار نمیکنه که یاد بگیره . این که دو سالشه . نوه خالم یک سالشه . اون الان داره ببعی میگه بع بع رو میگه ! این که دو برابره اونه ! 

خلاصه یکم نشستیم و دیگه شاهتوت فوتبالش تموم شد و اومد و حاضر شدیم و رفتیم بیرون . با پیازچه . اما مغازه هایی که میخواستیم خرید کنیم بسته بودند . بعدش رفتیم برای دختر عمه شاهتوت کادو بخریم چون تولدش بود . البته شوهر عمه یهو زنگید به شاهتوت که تولد خانوممه امشب بیاین اینجا . بعد عمه ش زنگید که تولد دخترمه . بیاین اینجا ! دیگه رفتیم کادو خریدیم و رفتیم خونه مادرشوهر شام خوردیم و رفتیم خونه عمه . 

یکم نشستیم و موقع کادو ها شد ! خیلی جالبه هر وقت که شوهر عمه ی زن ذلیل میخواد برای زنش کادو بخره یه کیک میگیره و ما رو دعوت میکنه و کادو میده به زنش که مثلا بگه من فلان ! این سری هم یه گوشی برای خودش خریده بود یه گوشی برای زنش برای دخترش لباس خریده بود و پسرشم هیچی ! تولد همه بود جز پسرشون !!! 

یکم نشستیم و کیک خوردیم و دبرنایی که ما برای پسر عمه خریدی آوردیم بازی کردیم و یکمم پا.سور بازی کردیم و اومدیم خونه ! سریه پیش هم مارو دعوت کردند به عنوان تولد عمه ! برای خانومش گوشواره و انگشتر خرید ه بود !!!! ما باید توی کادو دادن به زنش باشیم فقط . هیچ کس دیگه ای هم دعوت نمیشه . فقط ما و مادرشوهرم اینا . که البته مادرشوهرم نیومد ! 

اومدیم خونه ! جمعه صبح پا شدم و خونه رو مرتب کردم و گردگیری و اینا . بعدم شاهتوت که میخواست بره کرج ماشین ببینه منم باش رفتم ! اتفاقا برادرشوهرمم اومد . چند تا ماشین دیدیم و قرار شد یکیش رو بگیریم . جمعه رای گیری بود و اومدیم خونه مادرشوهر ماشینمون رو به اونا فروختیم و پول گرفتیم و شنبه شاهتوت رفت که قولناه کنه . جمعه هم خرید نرفتیم ! همینطوری نشستیم خونه مادرشوهر ! مهمون اومد خونه شون و حرف زن ذلیلی شد که دایی شاهتوت و برادر زنش هم اونجا بودند و به شاهتوت گفتند تو هم زن ذلیلی . تمشک خانوم شوهر زن ذلیله یا نه ؟! گفتم اگر زن ذلیل بود منم الان مثل خانومای شما رفته بودم خرید ! والا ! 

یکم نشستیم و شب شد و اومدیم خونه مون . سر راه هم دو پرس جوجه کباب و چلو کباب خریدیم و اومدیم خونه خوردیم . 

شنبه صبح شاهتوت رفت ماشین رو خرید و زد به نام خودش . اگر یادتون باشه ماشین قبلی چون من 5 تومن طلا فروختم به نام من بود ولی شاهتوت این یکی ماشین رو با نامردیه تمام زد به نام خودش . اگر چه خودمم خسته شده بودم از رفتن اینور و اونور و به نام زدن ولی انتظار داشتم شاهتوت یه تارف بزنه که نزد ! 

منم صبح بیدار شدم یه دوش گرفتم و بعدم ناهار مرغ تیکه ای بریون درست کردم . چند تا پا چینی مرغ و بال بود . که نمک و فلفل زدم و گذاشتم توی ظرف چرب شده روشم هویج و سیب زمینی خلالی ریختم و نمک و ادویه و فر . هر چند دقیقه هم کره آب شده و زعفرون و آبلیمو روی مرغا و سیب زمینی ها با قلمو میزدم ! 

شاهتوت اومد و ناهار خوردیم . بعدم شاهتوت رفته بود برای ماشین یه کاری بکنه اومد دنبالم و رفتیم خونه مادرشوهر و صحبت شد و به پدرشوهر گفتم آره دیگه این سری به نام من نزده ماشین رو . میگه بهتر !!!! آدم نباید ماشین به نام زن بکنه ! خودش ماشینش به نامه زنش بود !!!!!! 

بعدم مادرشوهرم میگه برم ماشین پسرم رو ببینم . من خیلی ازین دو حرف ناراحت شدم ! واقعا ناراحت شدم ! 

وقتی هم که راه افتادیم به سمت خونه مامانم اینا توی ماشین اینو به شاهتوت گفتم . که حرف خانواده ش ناراحتم کرد ! 

خونه مامانم هم خبری نبود . از مشهد اومده بودند و برای من دو ا قابلمه مسی آوردند سوغاتی . وای که چقدر دوست داشتم قابلمه مسی . فرداشم کارگر داشت و یکم کمک کردیم و خونه تکونی کرد و سه شنبه هم اومدیم خونه مون . 

امروزم منتظرم که شاهتوت بیاد و بریم چهارشنبه بازار . 

اینم از این ! 

نظرات 4 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 18 اسفند 1394 ساعت 15:52 http://www.eshghooneh.blogfa.com

سلام عزیزم
چطوری؟
اشکال نداره - به قول خودت هی این ور اون ور رفتن و سند زدن سخته . منم دوست دارم که همسرم بهم تعارف کنه که بیا به نامت کنم و من بگم نه
رفتار خانواده شوهر رو هم کلا اصلا روش حساب نکن که تا 100 سال دیگه هم رفتارشون همینه و فقط ماییم که حرص میخوریم و خدایی نکرده مریض میشیم از این حرص خوردن ها
حالا خوبیش اینکه که خانواده شوهرت خیلی روی تو حساب میکنن. همین که میگی برای تولد هاشون تورو دعوت میکنن یعنی هم دوستت دارن هم از نظر اونا تو ادم مهمی هستی. و هم اینکه در کنارت احساس خوب دارن - وگرنه ازت دوری میکردن

سلام سحر جون . ممنونم . خودت و پسر گلت خوبین ؟
دقیقا اون تارفه مهمه که نکرد !!!!
درست میگی. ارزش حرص خوردن و مریض شدن رو ندارن فامیلای شوهر .
آخه این کارشون خیلی مسخره هست ! که مهمون دعوت کنیم که به همدیگه کادو بدیم . راستش هیچ کس دیگه ای براشون ارزش قائل نمیشه که بره خونه شون . وگرنه مارو هم دعوت نمیکردند

نسیم شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 13:49 http://nasimmaman.blogsky.com

چقد کار شوهر عمه خندهداره...کادو میخره..شماها رو دعوت میکنه که کادو بده به زنش...چه مرد با مزه اییه....
منم قابلمه مسی خیلی دوست دارم...مبارکت باشه عزیزم
مبارکه ماشینتون هم باشه...ایشالا باهاش مسافرتای خوب برین

واقعا کارش خنده داره !!!
ممنونم عزیزم امیدوارم شما هم مسافرتای خوب خوب برید

مهتاب چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 20:59 http://raspinalady2.persianblog.ir/

همسری منم همینجور بود میگفت تنها نرو بیرون یا با مامانت یا با خواهرت ،خواهرم از من کوچیکتره ها!!!!، حتی خونه دوستام هم میگفت نرو منم یه چندسالی به حرفش گوش دادم هیچ کجا تنها نرفتم هرجا میخواستم برم با خودش میرفتم الان دیگه نمیگه تنها نرو یه مدت به حرفش گوش بده فقط با خودش برو همه چی عادی میشه براش
بعضی وقتا بعضی کارها و حرفا خیلی آدمو ناراحت میکنه ولی نذار این چیزا اذیتت کنه

اخه شاهتوت حتی با خواهرشم مشکل داره من برم بیرون ! فعلا که دارم به حرفش گوش میدم . باز خوبه من زیاد بیرونی نیستم ! و تو این چند ساله فقط با خودش رفتم بیرون !
اره نباید گذاشت این چیزا ادم رو اذیت کنه !

نفیس چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 16:22

مبارکه ماشین جدیدباشه هرچندبه نام خودت نیست ولی اشکال نداره ناراحت نباشولی خدایی هم حرف مادرشوهربدبوده هم حرف پدرشوهر
راستی خریدای جدید وسوغاتیهات هم مبارکه فقطحواست باشه توی قابلمه مسی نبایدمواداسیدی بجوشونی

ممنونم نفیس جون . خوب شد گفتی در مورد قابلمه . کلی تحقیق کردم در موردش . ممنونم گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.