زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

مهمان ها یهویی حمله میکنند !

سلام . خوب من ماجرای مهمونی رو بگم !

خوب راستش یکم دلسرد شدم اما خوب دلم خواست که باز بنویسم ! ولی توی اینستا گرام عکس خواهم گذاشت ! البته احتمال داره که از خصوصی بودن درش بیارم . حالا تا ببینم که چی میشه ! 

خوب راستش ما قبل از اینکه از شمال بیایم زنعموم زنگید که ما میخوایم بیایم خونه تون ! حالا هر وقت شوهرت خونه بود خبر بده که ما یه 5 شنبه بیایم ! 

خوب منم از شمال اومدم هفته ی بعدش که مامانمم تهران بود دعوتشون کردم  خونه رو مرتب کردم  و خداروشکر که تمیز هم بود خونه ام!

چهارشنبه هم شاهتوت خریدارو کرد وتمام.

بازم میگم واقعا سخت بود !

شستن مرغ و کاهو و میوه و اینا قبل از مهمونی! چهارشنبه شب رو پا بند نبودم.

تصمیم بر این شده بود زیادی تشریفاتی نشه .آخه مامانم میگفت شاید خیلی از فامیلا بخوان بیان خونه ت و اینطوری باید برای همه شون تشریفاتی کنی هم هزینه ت میره بالا هم خسته میشی ! 

منو شد ماهی شکم پر(ماهی کپور) ومرغ مجلسی به روش شف طیبه با بادمجون وگوجه و سالاد و ماستو ژله بستنی .

خوب صبح بیدار شدیم شاهتوت رفت سرکار ولی قرار بود زود بیاد . مرغ و ماهی رو بیرون گذاشتم و بعدم یکم سبزی معطر و گردو و رب انار تفت دادم . رب انار ترش و شیرین ریختم توش ! ادویه و دونه های انار و گردوی خورد شده هم اضافه کردم ولی طعمش رو نپسندیدم! و اون موقع فهمیدم مشکل کجا بود و رمز موفقیتم روبهش اضافه کردم.رمز موفقیتم پیازداغ کاراملی بود ! پیاز داغ رو که اضافه کردم دیگه طعمش خوب و شاید عالی شد . این رو گذاشتم کنار تا خنک بشه . 

سالاد فصلم رو درست کردم و روش رو با کیسه فریزر پوشوندم و گذاشتم کنار . 

صبح هم ژله هامو درست کرده بودم . یه بسته ژله انار و یه بسته ژله بلوبری رو جدا جدا تو یه لیوان آب جوش حل کردم بعدم سی ثانیه تا یک دیقه گذاشتم توی مایکروفر تا شفاف بشن . بعدم یکمش رو جدا کردم و دو سه تا دونه یخ انداختم و بعدم هر کدوم رو جدا گونه ریختم توی قالب کوچولو ی خودش ! عکسش رو دیدید توی اینستاگرام ! 

بعدم گذاشتم توی فریزر . چهارتا قالب کوچیک بودن ! بعد یه پیمونه بستنی هم از فریزر گذاشته بودم بیرون که باز بشه  . وقتی ژله های باقیمونده خنک شدن و بستنی آب شد به هم دیگه اضافه کردم و ریختم روی ژله هایی که توی فریزر بودند . البته توی ژله انار چند تا دونه آلبولوی فریزری هم ریختم ! 

بعدم که گذاشتم یخچال . 

دیگه تقریبا همه کارام رو کرده بودم . رفتم یکم دراز کشیدم . ناهارم نخورده بودم ! آخه چند روز ناهار رو از سبد غذاییم حذف کردم و واقعا اون روز که ناهارم نخورده بودم و کلی هم کار کرده بودم خیلی خسته بودم ! دیگه حدود ساعت 5 بلند شدم ! کلا شاید نیم ساعت خوابیدم ! شاهتوت هم اومد. اول حاضر شدم و لباس پوشیدمو یه آرایش خیلی کوچولو کردم و رفتم سراغ کارام . اول مرغ رو با کره سرخ کردم و بعد سسش رو اضافه کردم و درش رو گذاشتم . بادمجون و گوجه ی حلقه شده رو هم توی تابه چیدم و بهش سسش رو اضافه کردم ! بعدم ظرف گذاشتم. این قسمت واقعا سخت بود . بشقابای چینیه ما خیلی بزرگ و سنگین هستند . اگر میدونستم هیچوقت نمیخریدمشون ! والا ! 

دیگه با کمک شاهتوت ظرف گذاشتم. تخمه و نخود چی کشمش توی کاسه های کریستالیه مهمونیم ریختم ! بعدم میوه هارو دادم شاهتوت بچینه که به معنای واقعای از نتیجه خندم گرفت . مثلا من همیشه دیدم که نارنگی ها رو یه طرف ظرف میچینند . سیب رو یه طرف . شاهتوت در هم بر هم چیده بود! کلی خندیدمو خودم چیدم میوه ها رو . کلا من چیدنم ضعیفه ! مثل مرتب کردن خونه ام ! 

یادم رفت بگم برنجمم ظهر شسته بودم . مامانم قرار بود برنجم رو آب کش کنه ! شما که میدونین من برنجم رو همیشه کته درست میکنم! ازونجایی هم که فامیلای شوهر برنج رو خیلی خیلی دون نمیخوردن برنجم خیلی هم خوب در میاد برای اونا ولی فامیلای خودم برنج رو خیلی سخت میپسندند . دیگه مامان گفت تو خیس کن برنجت رو من درستش میکنم ! منم از خدا خواسته .حداقل استرس برنج رو نداشتم ! 

برنجمم شسته بودم و حالا آشپزخونه کوچیکه و یخچالمم مثلا سایده ولی هیچی توش جا نمیشه ! و البته دو طبقه از یخچالم رو شیشه های زرشک و گل گاو زبون و مربا و پودر سوخاری و فلان و بیسال پر کرده ! 

تقریبا همه کارا تموم شده بود . دیگه وقتی داشتم شکم ماهی رو پرمیکردم مامانم و آزاده و مامان بزرگم اومدند . دیگه خونه رو نشونشون دادم و بعدم ماهی رو درست کردم و اطرافش ( به روش شف طیبه جووووون) زردچوبه و آرد زدم و چربش کردم و گذاشتم توی ظرف پیرکس و گذاشتم داخل فر.  فکر کنم حدودساعت هفت روشنش کردم . که دیگه زنعمو اینا اومدند ! 

سلام و احوال پرسی . برام یه گلدون شیشه ای که توش کلی قلمه های گل بود آورد . عکسش رو میزارم توی اینستاگرام . و یه کیسه پرتقال از باغشون توی شمال !دستش درد نکنه . گل خیلی خوشحالم کرد واقعا ! 

من میخواستم چایی بیارم که زنعمو یه پاکت گذاشت رو اوپن و گفت ناقابله ! خوب منم خیلی تشکر کردم و این کارا چیه وازین صوبتا ! پاکت رو باز کردم ( شما جلوی کسی که بهتون کادو داده باز نمیکنید ؟ ) باز کردم و دیدم 5 تا تراوله آبیه . ازونجایی که تراول 50ی های جدید آبیه من فکر کردم 50ی هست ! خوب تو ذهنم گفتم 250 تومن میشه خوبه دیگه به همه گفتم 5تاست . یعنی به مامانم اینا گفتم 5 تاست که توی همون لحظه یهو دیدم که تراولا صدیه ! تک تک دوباره نگاه کردم و با هیجان گفتم صدیه ! اشک شوق تو چشمام جمع شد . اصلا توی هوا بودم . گفتم واییی چرا اینقدرزیاد ؟ چرا اینقدرزحمت کشیدید ! (بعدا مامان بزرگ و خواهرم دعوام کردن . گفتن عقده ای! ) رفتم که پول رو بزارم توی اتاق که شاهتوت بر نداره که مامان گفت برو بشین . دیدم به بسته بهم داد . گفتم وا مگه شما کادوتون رو ندادید . بازش کردم دیدم یه زنجیر طلا توشه . وای اینقدر هیجان زده شدم که نگو !!! گفتم مرسیییی مگه شما کادوتون رو نداده بودید ؟! آخ جون الان میتونم از گردنبند اسمم که زنجیر نداشت استفاده کنم . همینطور تو دلم عروسی بود که یه جعبه دیگه به دستم دادن . این یکی توش دو تا گوشواره بود که سفید بود . خوب مامان میدونست من هم میخوام زنجیر بخرم هم گوشواره ! گفتم نقره ست ؟ خواهرم گفت آره نقره ست . خنگه طلا سفیده ! وای اون لحظه دیگه هیچی حالیم نبود . دیگه توی باسنمم عروسی شد ! عرق کرده بودم از خجالت و هیجان . دیگه گوشواره ها هم که خیلی خوشگل بودند دیدمو کلی تشکر کردیم . دیگه تو آسمون راه میرفتم از خوشحالی . از ته ته ته ته دلم میخوام همه تون هر روز مثل اون شب من خوشحال باشید .یعنی اینقدر که خستگی رو از تنم بیرون کرد ! 

آزاده چایی ریخت . من از هیجان نمیدونستم چیکار کنم ! والا ! 

مامانم گوشواره ها با یه مقدار زنجیر رو داده بود . خواهرم صد تومن و مامان بزرگ دویست تومن از زنجیر رو دادن . بعد مامان بزرگم یه 50 تومنی هم بهم داد . خیلی خوشحال شدم ! 

با میوه و چایی و شکلات پذیرایی کردیم . که دیگه بابامم اومد و شام رو آوردم . تو این بین هی به ماهی سر میزدم و روش با فرچه روغن های ته ظرف رو میمالیدم . بعد مامانمم برنج رو آبکش کرد.زرشک رو هم با کره سرخ کردم و یکمم نمک زدم . بعدم زعفرون ریختم و برنج هم بهش اضافه کردم .  فکر کنم نه یا ده شام آوردیم . غذاهارو روی اوپن گذاشتیم و همه به صورت سلف سرویس اومدن و کشیدم و روی مبل نشستند و خوردند . 

سالاد و نوشابه و اینا رو هم روی میز وسط گذاشتم . خودم که نفهمیدم چی خودم . فقط فراموش کرده بودم که داخل شکم ماهی نمک بزنم ! ولی با خود موادی که داخلش بود خیلی خوشمزه شده بود ! 

ماهی که تموم شد کلا ! مرغ هم یکمش موند . که همه رو دادم مامانم برد . 

ظرفا رو جمع کردیم و توی ماشین ظرفشویی چیدم . مامانمم قابلمه ها رو شست .دستش درد نکنه . بعدم چایی آوردم با کیک تولد شاهتوت رو . 

زنعموم گفت خونه دوستشون که شمال هستند مرغ شکم پر خورده میگفت که مواد داخل شکمش تقریبا همین مزه مواد داخل شکم ماهیه من رو میداده . خانومی که میگه خیلی با سلیقه ست و دستپختش خوبه ! رمز موفقتمم رب انار میدونم و گردو و از همه مهمتر پیاز داغ ! 

بعد از کیک و چایی و میوه هم که رفتند . تصمیم گرفتیم با مامان که زنجیرم رو سفید کنم بعد تو گردنی و انگشتر ست گوشواره م رو با پولای خودم بگیرم که یه نیم ست هم داشته باشم . 

خیلی خوشحال شدم . واقعا از ته دل . ولی خیلی خسته شدم . چون فرداشم صبح بیدار شدیم و با شاهتوت اومدیم تهران و من یک هفته موندم تهران و با مامان ترشی و شور درست کردیم . 

بعد از یک هفته روز 4 شنبه اومدیم خونه مون . تواین یک هفته پدر شوهر سه بار زنگید که مگه خودتون خونه ندارین که موندین اونجا ! پر رو ! 

این وسط هم یه شب رفتیم خونه خاله ام . برای خاله م که خونه ش رو عوض کرده بود 50 تومن کادو بردم من ! 

اونجا دو تا نی نی هم بودن و کلی نی نی بازی کردیم و کلی لذت بردیم .شاهتوت هم گفت که لاغر شو تا نی نی بیاریم . منم گفتم اگر بخوام زایمان کنم حتما باید توی بیمارستان خصوصی باشه و سزارین . که سر همین حرفمون شد . شاهتوت گفت اصلا بچه نمیخوام !

آخه شنیدم بیمارستان های دولتی خیلی بد رفتار میکنند ! 

رسیدیم خونه مامانم و خوابیدیم . ولی قهر رو کش ندادیم ! بیخیال شدیم ! 

اومدیم خونه مون و شنبه دوست شاهتوت دعوتمون کرد برای شام . با اینک هسر موضوعی با شاهتوت قهر بودم ولی رفتم مهمونی ولی مطمئنم مامانش بود نمیرفت ! یعنی دیدم که با باباش قهره نمیره مهمونی با باباش ! 

رفتیم اونجا و با اینکه قهر بودم ولی با شاهتوت صحبت کردم . گفته بودم همسر دوست شاهتوت متولد 79 هست ! بله درست خوندید 79 یعنی شاید 16 سال ! و دوست شاهتوت متولد 68 هست ! 

خوب یکم رفتارش بچگونه ست . اما کلا دختر بدی نیست . اگر میخواست درس بخونه فکر کنم باید اول یا دوم دبیرستان میبود ! تو این دورو زمونه خیلی بعیده توی این سن دختر شوهر بدن ! نه ؟

شام برامون زرشک پلو با مرغ درست کرده بود . جالب اینه که خودش غذا رو مثل بفرمایید شام کشید توی ظرف و تزیین کرد و آورد . حتی خورشت هم خودش کشید ! 

مرغاش همه سینه بود و خیلی خشک بود . و خیلی معمولی آب پز شده بود . یعنی حتی کمی سرخ هم نشده بود ! ولی برنجش خوب دون بود و عالی بود ! کاری که من بلد نیستم فعلا ! سس مرغشم آورد که خوشمزه بود ولی سخت بود هی بخوای سس بریزی ! مخصوصا من که رودوایستی دارم . دیگه آخراش به زور فرو میدادم لقمه هام رو ! 

بعد از شام هم وقتی نشسته بودیم تازه ژله ش رو آورد . اینطوری که حالت دسر بعد از غذا . ولی ما ژله رو سر شام میاریم که همون سر سفره خورده میشه ! 

بعدم که چایی آورد ولی چاییاش خیلی سرد بود . فکر کنم توشون آب سرد میریخت ! نمیدونم چرا ! البته خانومش ترک هست . شاید این رسوم شهرشونه نمیدونم ! 

و شیرینی ای که خودمون گرفته بودیم رو آورد گذاشت روی میز و دیگه تارف نکرد ! 

یکم رفتاراش بچه گانه بود که خوب اقتضای سنش هست ولی خونه ش خیلی مرتب و تمیز بود . واقعا تمیز بود خونه ش . 

دیگه اومدیم خونه مون که بازم با شاهتوت سر سنگین شدم ! 

ولی دیگه الان باش آشتی کردم ! 

حالا اون یکی زنعموم به مامانم زنگ زده که بیاین 4شنبه بریم خونه تمشکی که مامانم گفته ما چهارشنبه مهمونی هستیم حالا قراره با شوهرش صحبت کنه اگر بتونه بیاد روز 5 شنبه پاشن بیان خونه ما ! وای اصلا آمادگی مهمونی دادن ندارم .دیشب که کلا عزا گرفته بودم . ولی شاهتوت خیلی هم خوشحال بود چون مهمون میخواست کادو بیاره ! 

حالا باید کلی خرید هم بکنیم . قرار شده فامیلای شاهتوت هم همه رو با هم بگم که بیان . البته قرار شد خرید کنیم و ببریم خونه مادرشوهر پذیرایی کنیم ! 

اونجا هم باید دو تا مهمونی بدیم چون که فامیلای مامانش با باباش جدان ! 

ازونطرف همین دوست شاهتوت رو هم باید دعوت کنیم . راستی اینا مارو پا گشا کردند مثلا بهمون یه سکه 0.3 گرمی دادن ! منم تصمیم داشتم 50 بهشون کادو بدم ! 

یکی دیگه از دوستای شاهتوت هم زنگ زده که چرا مارو دعوت نمیکنید خونه تون ! اینم یه مهمون دیگه ! 

منم که همیشه خدا خسته ام ! اینم از من ! 


نظرات 8 + ارسال نظر
ستاره جمعه 13 آذر 1394 ساعت 23:03

ایول خانوم کدبانوووو.خیلی خوشم میاد از نوشته هات.یک آرامش خاصی داره متنات.

ستاره جون به من لطف داری گلم ممنونم

نیکی جمعه 29 آبان 1394 ساعت 12:35

البته مهمونی دادن خیییلی هم خوبه من که خیلی دوست دارم با وجود خستگیش الان خیییلی دلم میخواد داییامو دعوت کنم ان شالله

منم مهمونی دادن رو دوست دارم ولی اینطوری که خیلی وقت داشته باشم که کم کم کارام رو بکنم . راستش من نمیتونم تند تند کار کنم . زودی خسته میشم .

نیکی جمعه 29 آبان 1394 ساعت 12:34

ای جووونم تمشک جون ان شالله همیشه دلت شاد باشه حش خوبتودرک کردم واقعا دست همه شون درد نکنه مخصوصاا مامانتینا ان شالله به زودی نیم ست و کامل کنی:*
من تا حالا ماهی درست نکردم چون همسرم ازون اول دوست نداشت خیلی دوست دارم این ماهی رو امتحان کنم
وای چقدررر مهمون قراره بیاد ان شالله که همشون حسابی شادت کنن:))
حالا ما تو فامیلامون کسی خونه بخره رسم ندارن شام بین فقط میان کادو میدن میرن اگر طرف خودش بخواد شامم میده

مرسی عزییییزم .
ماهی شکم پر به نظرم خوشمزه تر از معمولی میشه . چون طعم میگیره ماهی . و به نظرم بهتره بزاریم یکم روی ماهی سوخاری تر بشه و یکم بیشتر سرخ بشه .
چقدر خوب که شام نمیرن . فامیلای شاهتوت مخصوصا تا شام نخورن کادو نمیدن . فامیلای خودمم که تا حالا نیومده بودن خونه م و دیگه یه تیر و دو نشون زدن . ولی رسمتون خیلی خوبه .

عسل چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 17:11

اخی نازی مامان منم کلی کارای سورپرایزی میکنه من خوشحال میشم .کاملا ذوق و شوقت و حس کردم خسته نباشی عزیزم

دست مامانامون درد نکنه . واقعا خیلی خوشحال شدم . فدات بشم عسل جون مرسی

نفیس چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 15:53

آخ جون که نوشتی تمشک جون
آخه من نمیتونم برم اینستاگرام
تمشک جون نمیشه اینجانوشتن رو ادامه بدی آخه ما بهت عادت کردیم

عزیزم اگر نمیتونی بیای اینستاگرام یه روز رو بگو که نت داری من میخوام یه روز اینستاگرام رو عمومی کنم که از طریق بروزر بتونین عکسا رو ببینین . اینجا هم مینویسم ولی کمتر

مهتاب سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 17:51 http://raspinalady2.persianblog.ir

خدا خیرت بده تمشک !مثلا میخواستی تشریفاتی نکنی مرغ و ماهی و بادمجون و .... میخواستی تشریفاتی کنی چکار میکردی ؟!
وای چقدر مهمونی باید بدی ! من که در توانم نیست !
هدیه هات مبارکت باشه منم جلوی مهمون هدیه ش رو باز میکنم و کلی ذوق میکنم و تشکر. دوست دارم وقتی به کسی هدیه میدم هم بازش کنه خوشحالیشو ببینم

وای سعیده میگفت تو تشریفاتی نکردی ! ساده گرفتی مهمونی رو !
مرسی عزیزم . آره منم سعی میکنم ذوق کنم و خوشحالیم رو نشون بدم و تشکر کنم

نسیم سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 15:38 http://nasimmaman.blogsky.com

خسته نباشی عزیزم از مهمون داری...چقد کادو های خوب گرفتی...نوش جونت...................
تمشک همیشه بنویس...خیلی خوب مینویسی ..لذت میبرم

واقعا کادو ها عالی بود . چشم عزیزم . به من لطف داری گلم ممنونم ازت

Ana سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 14:59

ااااااااای ول,عموت پانصد هزار بهت کادوی خونه داده؟؟؟؟؟دستس درد نکنه بابا.
اونوقت چکارش,کردی تمشک,نکنه دوباره دادیش به شاتوت
کادوها و طلاها مبارکت باشن عشقم

نه این سری رفتم و طلا خریدم باهاش ! مرسی عزییییییزم . آنا نمیتونی بیای اینستاگرامم رو ببینی دختر ؟ میخوام از خونه م عکس بگیرم و بزارم منتظر شمام !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.