زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

مسافرت یهویی !

سلام به همگی . خوبین ؟

خوب من شروع کنم به نوشتن . 

سه شنبه دقیق یادم نیست چیکار کردیم !!آهان یادم اومد ! دو شنبه مادرشوهر گفته بود که عصری میایم خونه تون ! بعد ساعت پنج و نیم بعد از اسی که شاهتوت بهش زده بود گفت که نمیایم . بعد گفت حالا فردا میایم . منم گفتم پس قبل از اینکه میخواین بیاین به من زنگ بزنید . گفت باشه . خلاصه دو شنبه با اینکه خونه رو مرتب کرده بودم و گردگیری و همه چی آماده بود مادرشوهر نیومد . منم یکم خوابیدم و برای شامم خوراک لوبیا درست کرده بودم ! شاهتوت اومد و شام رو خوردیم و تمام . 

سه شنبه باز جمع و جور کردم که شاید مادرشوهر بیاد . ناهارم ادامه ی لوبیا رو خوردم ! یه جورایی همه چی رو آماده کردم ولی ته دلم گفتم شاید امروزم نیان . دیگه نشستم و حالا من با شلوارک بودم  و تاپ ! راستش چایی هم نزاشتم . چون دیروزش کلی چایی دم کردم اما نیومدن ! این شد که دیگه چایی دم نکردم . نشسته بودم و داشتم با خودم میگفتم تمشک یهو میبینی مادرشوهر در خونه ت رو زدا ؟! پاشو حاضر شو. خدا شاهده در همین فکر بودم که در زدن  در واحد رو . نه در پایین رو ها !. پسر دایی شاهتوت بود. کوچولو هست ! درو باز کردمو پریدم تو اتاق . حالا یه آرایش کوچیکم میخواستم بکنم یه ربع وقت میبرد . فوری لباس پوشیدم و یه پنکک زدمو اونا هم اومدن بیرون . منم اعصابم خورد شد چون تاکید کرده بودم زنگ بزنه مادرشوهر . دیگه مهمونا اومدن نشستن تازه من اومدم بیرون و روبوسی کردم . مادرشوهر بود وباباش و تربچه و شوهرش که از عسلویه اومده بودن ! نشستن . بستنی آورده بودن . رفتم چایی گذاشتم و میوه آوردم براشون ! بعدم به شاهتوت اس دادم که مامانت اینا اومدن و شیرینی بخر . دیگه نشستیم به حرف زدن که دایی شاهتوت اومد دنبال باباش که ببرتش دکتر . باز نشستیم و مادرشوهرمم یه جا گفت ببخشید قرار بود بهت خبر بدم یادم رفت ! گفتم نه این چه حرفیه ! آهان اینم بگم که بابا بزرگ شاهتوت که اومد به صورت خیلی تابلو از خونه تعریف میکرد . خیلی تابلو . که چقدر خوبه و از اون یکی خونه تون هم بهتره وفلان وفلان . میدونید من نمیدونم چرا اینطوریم ! ولی وقتی یکی یه چیزی میگه دقیقا زودی حس ششم میفهمه که داره الکی میگه ! خوب مشخصه که خونه قبلیم همه چیش بهتر از اینجا بود.خوب بزرگتر بود و جادار تر بهتر اما بابا بزرگش جوری تعریف میکرد میگفت این خونه از اون یکی خونه تون هم بهتره و اصلا یه اتاقش زیادیه و خیلی بزرگه ! ( خونه 61 متری خیلی بزرگه ؟!) فلان و فلان . مشخص بود مادرشوهر بهش تاکید کرده که تعریف کنه از خونه مخصوصا ازبزرگیش بگه که من از کوچیکیش ناراحتم ! من هیچی نگفتم . ولی به خدا تابلو تعریف میکرد ! مثلا اتاق کوچیکه ی من یه تخت دونفره توش جا نمیگیره بعدبابا بزرگ میگفت چققققققققدر بزرگه!!! 

دیگه شاهتوت اومد و شیرینی آورد با نصف میز ناهار خوریمون که تقریبا دو نفره شده ! خیلی خوب شد و آشپزخونه مون بازشد خداروشکر ! نشستیم به خوردن و بعد شاهتوت گفت پاشو بریم خونه بابام اینا . اونجا هم قلیون بکشم هم پیش مامانم اینا باشیم . هم پیش تربچه اینا . مادرشوهرم فوری گفت بعد از شامم میریم خونه دایی ! حاضر شدیم و رفتیم خونه مادرشوهر اینا و شام خوردیم و بعدم رفتیم خونه دایی شاهتوت . یکم نشستیم و  میوه خوردیم و اومدیم خونه ! فقط یه جا شاهتوت سوتی داد که بیخیالی طی کردم ! 

اومدیم خونه و خوابیدیم . چهارشنبه صبح شاهتوت اس داد که شنبه رو مرخصی گرفتم که امشب بریم شمال !!!! دیگه جمع کردم و شاهتوت اومد دنبالم و رفتیم چهارشنبه بازار . میخواستم شلوار بخرم . شلوار پاچه گشاد خونه گی که نبود ! یکم خرید کردیم و رفتیم خونه مادرشوهر یه سر و شام نخورده اومدیم خونه و شامم نخوردیم .یکم پسته و میوه خوردیم و خوابیدیم . صبح پاشدیم جمع کردیم و راه افتادیم به سمت شمال . تقریبا ساعت 4 راه افتادیم ! 

یکم خرید برای مادر بزرگا هم کردیم و رفتیم 

هوا ابری و عالی بود  . همونطوری که من دوست دارم !رسیدیم و صبحانه رو اونجا خوردیم . نون و شیرینی و یه شلوار برای مامان بزرگ پدری شاهتوت خریده بودیم . 

صبحونه نیمرو خوردیم . جاتون خالی . ناهار هم پلو و یه جور املت باقالی خوردیم که خوشمزه بود . تو این مدت هم نشسته بودیم توی بالکنشون و حرف میزدیم و بازی میکردیم واینا ! برادر شاهتوت و پسر عموش هم بودن ! 

بعد از ناهار اون یکی پسر عموی شاهتوت هم اومد که خانمش رو میخواد طلاق بده . خانومش خیلی خانم خوبیه و با اعتیاد و رفیق بازیو همه چیز شوهرش کنار اومد ولی آخر دیگه رفت خونه باباشو مهریه ش رو گذاشت اجرا ! حالام پسر عموئه داره اذیتش میکنه ! 

بعد شم جمع کردیم و اومدیم بریم لاهیجان . پسر عموها و برادر شاهتوت هم برداشتیم و اونا رو بین راه پیاده کردیمو ما هم دوتایی رفتیم بستنی خوشمزه با شیر محلی خوردیمو جوجه خریدیم و اومدیم خونه عموش و پسر عمو و برادرشاهتوت رو برداشتیم و رفتیم واویشکا خوردیم و بعدم رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ شاهتوت ! بارون نمیومد اما هوا ابری بود . خونه این یکی مامان بزرگ دم در شلوار و شیرینیش رو دادیم و احوالپرسی کردیم و چقدرم قربون صدقه ام رفتو بعدم گفت میخوام برم کربلا و نذرم رو بگیرم . تو بچه بیاری !  دیگه بالا نرفتیم و همون پایین یکم احوالپرسی کردیم و رفتیم خونه همون مامان بزرگ اولی ! 

من که توی همون بالکن خوابم برد شاهتوت اینا نشستند به بازی کردن. بعدم دیگه بیدار شدم و رفتیم تو خونه شون خوابیدیم ! 

صبح قرار بود بریم جایی به اسم دیلمان که خیلی خوش آبو هوا هست ! اما از شب قبلش بارون گرفته بود و دیگه تا صبحم ادامه داشت و حتی تا عصر هم ادامه داشت !!!

به خاطر همین دیگه تو خونه موندیمو من یکم نق زدم که چرا موندیم تو خونه و هی پسرا با لپ تاپ فوتبال بازی میکنند ! منم یه دست فوتبال بازی کردم با شاهتوت و کلی هم گل خوردم ! 

بعدم ناهار جوجه رو سیخ کردیمو خوردیم جاتونم خالی عالی شده بود . اما من یه چیزی کشف کردم. جوجه رو نباید بیشتر از چند ساعت توی مواد خوابوند . چون اینطوری بعد از پخت خشک میشه . فکر کنم چون زیادی میمونه آب میندازه ! ما ازشب قبل گذاشتیم تو مواد که مزه دار بشه اما موقعی که پخت من احساس کردم خشک شده بود!با اینکه شرایط با دفعه های قبل که مزه دارش میکردیم یک سان بود به جزساعاتی که جوجه ها توی مواد مونده بودن ! 

بعدم دیگه نشستیم یکم تا بارون کمتر بشه که نشد ! من و شاهتوت هم جمع کردیمو اومدیملاهیجان و یکم کلوچه واینا خریدیم و بازم بستنی خوردیم و برای شام رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ .شام برامون مرغ و قیمه گذاشته بود ( خدایی چطوری تحویلمون گرفت مامان مادرشوهرم ) شام خوردیم و نزاشت دست به سیاه وسفید بزنم ! ( اونطرف هی ظرفارو میشتسم ) بعدم چایی خوردیم و درد و دل کردیم و اومدیم خونه این یکی مامان بزرگ که دیدیم برادرشوهرو پسر عموش نیستند رفتن خونه عمه که همسایه مامان بزرگه . مام رفتیم اونجا که عمه ش اینا نبودن . عروسی بودن .سه تا پسر داره این عمه ! کلی پسرا فوتبال بازی کردن و من خندیدم بهشون . ازونورم دیدم شام خوردن ظرفاش مونده رفتم ظرفای شام پسرا رو شستیم اما دیگه جمع و جور نکردم ! بعدم  دیگه عمه اومد و میوه خوردیم و حرف زدیم و رفتیم خونه مامان بزرگ و خوابیدیم . 

شنبه صبح بیدار شدیم و رفتیم ییلاق . یکم گشتیم. عکس گرفتیم. مه هم اومده بود خیلی قشنگ بود . بعدم اومدیم لاهیجان و ساندویچ با نون بربری خوردیم .ساندویچ کتلت هم خوردیم . خخخخ ! 

بعدم اومدیم سمت خونه مامان بزرگ مادری و خدافظی کردیم و رفتیم با اون یکی مامان بزرگ هم خدافظی کردیم و بعدم زندایی شاهتوت و پسرش و برادرشوهر رو برداشتیم و اومدیم تهران !

اوف چقدر نوشتم . حالا عکسا روبعدا میزارم . 

دیگه بقیه ش برای بعد ! 


نظرات 6 + ارسال نظر
دنیا پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 13:06

سلام عزیزم... چه جالب... اومده بودی سمت ما که... الان نشستم کل وبلاگتو میخوام بخونم... کتلت کبیرو خوردی ;-)راستی از وبلاگ منو حالا نوازش کن به اینجا رسیدم... دوست داشتی به منم رمز بده لطفاً... اما وبلاگ ندارم خداییش...

سلام . جدی اومده بودیم سمت شما ؟ کتلت کبیرو نخوردم! سعی میکنم رمز رو برات بفرستم یه کامنت دیگه بزار برات رمز رو میفرستم .

گل بهار سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 15:07 http://tasmimegolbaharbakhoda.blogsky.com/

سلام مرسیییی

راستش دقیقا نمیدونم از کدوم وبلاگ به شما رسیدم ولی آخریش وبلاگ خودت تو پرشین بلاگ بود.

وبلاگ جدیدم اینه ولی هیچی نمیتونی از توش پیدا کنی با خیال یه کم ناراحت توی بلاگفا داشتم می نوشتم که بعدها دیدم مطالبم همه جا هست (هرچند کلا زیاد نمینویسم) دوستامم از دست دادم دلم میخواد با آدمای جدید در ارتباط باشم.

اگه دوست نداشتی هم رمز بدی من اُکییم

سلام عزیزم . رمزم رو بهت میدم گلم .

گل بهار دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 02:00

سلام تمشک جان
من تازه اینجا رو کشف کردم خیلی خوبه همشونو یه سره خوندم
خیلی دوست دارم منم رمز داشته باشم میدونم الان میگی چه پررو اِ نیومده رمز میخواد
باشه بعدانا میام درخواست رمز میکنم

سلام عزیزم . این حرفا چیه . اگر بگی از کجا اومدی اینجا و ادرس وبلاگت رو بدی رمزو بهت میدم گلم

نفیس شنبه 4 مهر 1394 ساعت 14:39

ایشالا همیشه به سفرعزیزم
توروخداپست بی عکس نذارحتی اگه شده یه دونه عکس هم بذاری بذار
آخه خیلی حال میده.راستی فک نکن مایادمون رفته که هنوزعکس خونت بعدازچیدمان رونذاشتیا

مرسی عزیزم . راستش منم دلم میخواد که پست عکس دار بزارم اما خوب نمیشه هی !
خونه م رو هی نمیشه عکس بزارم . آخه یه روز پیدا نمیکنم که همه جاش مرتب باشه عکس بگیرم

مرمره جمعه 3 مهر 1394 ساعت 00:19

سلام تمشک جونم
امیدوارم همیشه همین طوری بهت خوش بگذره مادر بزرگ شاهتوت هم بره کربلا واست نی نی بیاره
البته باید بهش میگفتی به دختر گنده داری اگه خیلی دلشون نوه میخواد منو ببر بهشون نشون بده

سلام عزیزم . ممنونم .
البته باید یه روز بیارمت ببیننت ولی فکر میکنی تموم میشه . میگه حالا بچه ی دوم رو بیار که هم جنست جور باشه هم دخترت تنها نباشه

نسیم چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 10:54 http://nasimmaman.blogsky.com

همیشه به سفر و خوشی....
عزیزم ...همینکه خونه خودته و مستاجر نیستی خیلی خوبه...خدا رو شکر تونستین اول زندگی خونه بخرین....
میبوسمت

مرسی گلم . اره خداییش همین که درگیر صاحبخونه نیستیم خودش کلی می ارزه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.