زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

اگر بطلبه حتما میری !

سلام . خوبین ؟ منم خوبم .  واقعا اینجا خیلی بهتر از پرشین بلاگه . فقط دوتا مشکل داره . اول اینکه اگر کسی ایمیل بزاره تو قسمت کامنت و جواب کامنتش رو بدی ایمیل نمیشه براش بعدم شکلکاش که زیاد دوست داشتنی نیستند . وگرنه همه چیش عالی . هنوز کامنت رو جواب ندادی سند شده رفته !! من دو تا کامنت تو پرشین جواب دادم مابینش اینور شیش تا کامنت جوابیدم ! اینقدر که اینجا سرعتش بالاست ! ماشاءلله . البته اگر اگر اگر اینجا رو هم خراب نکنند ! ایششش 

خوب بریم سراغ تعریف کردنیا . 

جمعه که فکر کنم اتفاق خاصی نیفتاد

جمعه شب قراربود برای افطار بریم خونه مامانم اینا . مادرشوهرم اینا هم میخواستند بیان . خوب نمیگم صبحش یکم با شاهتوت بحث کردیم و بعدم من زنگیدم عذر خواهی کردم . خدا شاهده هم اعصاب نداشتم که با شاهتوت قهر باشیم هم اینکه شب میخواستیم بریم خونه مامانم اینا به خاطر همین گفتم قهر نباشیم . دیگه شاهتوت اومد و رفتیم یه خونه کاملا به درد نخور مزخرف دیدیم و رفتیم دوتا هندونه خریدیم و رفتیم خونه مامانم اینا . سر راهم نون بربری خریدیم . من که سحری نخورده بودم خیلی گرسنه بودم ... بیشتر کارا رو شاهتوت و آزاده و مامان کردند . البته ما نزدیک افطار هم رسیده بودیم . 

افطاری حلیم بود و کشک و بادمجون و نون و پنیر و شامم همون موقع آوردیم قورمه سبزی . آخه نمیشد دیرتر شام بیاریم چون قرار بود مهمون بیاد خونه مامان عیادت بابام . شامم خوردیم و خوشمزه هم بود همه چی . جمع کردیم و دیگه مهمونا اومدند . 

عموی بابام با کل بچه هاش و نوه هاش و فامیلاش ! بعدم عموم اومد و دیگه رفتند همه و ما موندیم . 

با بابا صحبت کردیم و گفت وقتی که توی رگم فنر گذاشتند انگار یه آدم معلق تو هوا بودم و وقتی فنر گذاشتند انگار اومدم روی زمین . اصلا همون لحظه نفسم باز شد . ( آخه قبلترش میگفت من هیچیم نیست شماها دارین الکی منو میبرین آنژیوگرافی . قبل از عملش میگفت ) بابا بعد عمل همه ش خواب بود و بی اعصاب نشده بود صحبت کنیم زیاد . همون موقع کلی خداروشکر کردم . به خودشم گفتم خداروشکر . دیدی میگفتی چیزیم نیست . دیگه یکم صحبت کردیم و از دکتر و از همه چی . راستش دکتره به ما خیلی تخفیف داد برای عمل بابا . شما که غریبه نیستید . بابام درسته که شاید اگر حساب کنی سرمایه زیاد داره . مثل دو تا خونه تو تهران یا مثلا خونه تو شهرستان و اینا . اما وضع مادیش خوب نبود چون سرکار نمیره و فقط اجاره میگیره . اجاره هم به قول مامانم چون مستاجر راضی نیست بده اصلا برکت نداره ! 

خلاصه دکی خیلی تخفیف داد بیمارستانشم دولتی بود و نزدیک یک و خورده ای اینا درومد . که عملا هیچی از بابام اینا نگرفته بود بنده ی خدا !  اما خود دکتر به بابا گفته بود من همین عمل رو توی بیمارستان خصوصی انجام دادم و 15 میلیون هزینه ش شد که چهارتومنش برای منه فقط ! اما خدا شاهده از عمل شما راضی ترم تا اون یکی عمل ! 

خوب امیدوارم که خدا به همه مردم سلامتی بده در درجه دوم ازینجور دکترا رو زیاد و زیادتر کنه . الهی آمین ! همین دکتر عمل مادربزرگمم با هزینه خیلی کمتر گرفت .

یکم صحبت کردیم و خداروشکر بابا راضی بود و دیگه سحری خوردیم و خوابیدیم . 

شنبه عصری شاهتوت اومد و جمع کردیم اومدیم کرج و یه خونه دیدیم که بد نبود . حال و پذیراییش کوچیک بود اما خوب آشپزخونه ش نسبتا بزرگ بود . دو خوابه و کلا 61متر ! کوچیک بود و نقلی ! شاهتوت خوشش اومد . 

به شاهتوت ماموریت خورده بود نزدیک مشهد که باید با هواپیما میرفت و کارشو انجام میداد و میومد اما ازونجا که از هواپیما میترسه گفته بود با ماشین خودم میرم . کلی باش حرفیدم با هواپیما برو راحت تره . اما گوش نکرد . بعد بهش گفتم با ماشین خودمون نرو خطرناکه یهو خراب میشه که با دعوا بهم گفت ماشینم خیلی هم خوبه . 

وقتی گفت داره میره مشهد ته دلم شکست . بدجور . یکی دو تا قطره اشکم ریختم . دروغ چرا . گفتم امام رضا شاهتوت هم طلبید اما منو نطلبید ؟!! من که اینهمه فلان و بیسان . شاهتوت که اصلا روزه شم نمیگیره !!! بعد شاهتوت گفت من با دایی و داداشم میرم . ( زنداییش رفته بوده مشهد از قبل ) من میرم کارم رو انجام میدم دایی اینا میرن مشهد زندایی رو میارن و میان دنبالم و بر میگردیم . ته دلم شاد شد . گفتم خوب شاهتوتم نمیره مشهد . زیارت نمیکنه . اولین بار با هم میریم پابوس آقا ! میدونم نیت خیر نبود .شر بود . حسودیم میشد شاهتوت تنهایی بره مشهد . در صورتی که اون چیزی که مقدر شده دیگه دست من نیست !

خلاصه . شنبه شاهتوت رفت سرکار . مامان و بابام اومدند و با پدرشوهر رفتیم اون دوتا خونه ای که پسندیده بودیم رو دیدیم . اینی که بالا گفتم رو مامانم گفت که خیلی کوچیکه وسایلت جا نمیشده . عملا فقط یه فرش نه متری میخوره توی پذیراییش ! اما خوب چه میشد کرد ! بعدیش رو مامانم بیشتر پسندید که واحداش بیشتر بود . 16 واحد بود و اون یکی 6 واحد . منم دیدم واقعا 16 واحدیه بهتره . هم نورش خوبه هم  با اینکه فقط 4 متر بزرگتر بود اما خیلی بهتر درش آورده بودند اما خوب چه میشه کرد . شاهتوت و باباش از اون یکی خوششون اومد البته بابام هم ! این شد که دیگه قرار شد اون یکی رو بگیرن .با اینکه منم به شاهتوت گفتم 16 واحدی خیلی بهتره ! خوب نظر پدرشوهر مهمتره دیگه ! 

شاهتوتم از سرکار اومد و گفتیم خوب بریم یه جا صحبت کنیم . پدرشوهر یه کلمه تارف نکرد بریم خونه ما ! گفت بریم فلان میدون وسط پارک . من گفتم بریم خونه ما . دیگه من و مامان رفتیم خونه ما مردا رفتند ببینند چطوریه که اون 16 واحدی با ما راه نیومد و قرار شد شاهتوت بره ماموری و برگرده . مامان گفت خودت چرا با شاهتوت نمیری ماموریت ؟ گفتم آخه من از رانندگی شاهتوت میترسم . هم اینکه شبه و من خوابم میگیره و اعصابم خورد میشه هی باید حواسم به شاهتوت باشه نخوابه . دیگه منم باش نرفتم ! 

داییش و داداشش و دوست داداشش رفتند . منم رفتم خونه مامانم ! با کلی ناراحتی و نق زدن ! خوب راضی نبودم شوهرم ازم جدا بشده . 

شاهتوت موند خونه و ما رفتیم . قرار شد شاهتوت بره خونه مامانش و با داییش اینا بره ماموریت . 

خونه مامان اینا بازم ناراحت بودم فقط ته دلم شاد بود که شاهتوت هم نمیره مشهد !! چه خیال خامی . 

من سحر خوابیدم و صبح بیدارشدم به شاهتوت زنگیدم که مشخص شد ماشینش نصفه شب خراب شده رفتند دامغان و وایسادند تا صبح که یکی بیاد درستش کنه ! باز دوباره راه میفتند و بازم باطری ماشینش هم میترکه 

خلاصه دیر میرسه به ماموریت و وای میسن ماشین رو درست میکنند و شاهتوتم کارش رو انجام میده و میبینه که باید همینطوری تو پارک بشینه تا داییش اینا برن و زنداییش رو بیارن . این میشه که شاهتوت هم میره مشهد . وقتی اینو بهم گفت دیگه اشکم درومد . خیلیییی غصه خوردم . بازم فکر اینکه من طلبیده نشدم و شاهتوت طلبیده شد اذیتم کرد اما کاری نمیشد کرد !!! واقعیت این بود که فقط شاهتوت طلبیده شد شاید چون من دوست دارم اگر قراره سفر برم برم یه جای خوب شب بخوابم . حالا جای خوب فکر نکنین هتل 4ستاره ها ! نه . مثلا میگم یه جا بگیریم . حالا یا هتل یا سوییت . اما شاهتوت اینا خیلی در بند این چیزا نیستند ! فقط میگن بریم . حالا اونجا شام و ناهار املت و فلان درست میکنند میخورن .من دوست دارم خوشگل برم سفر . خوب اینجوری عادت کردم . نمیگم همش بریم رستوران . اما چند باری که بریم رستوران که ! اما خوب نشد دیگه . نطلبید منو . آه کشیدم از عمق دلم ! 

خوب دیگه شاهتوت رفتند مشهد و یکم خوابیده بودند و برگشتند و سه شنبه ظهر رسیده بودند . دلم خیلی براش تنگ شده بود ! شایدم عادت کردم بهش .

شاهتوت شب اومد . همون شب مامانم رفتن کلی آلبالو خرید برای مربای آلبالو . شاهتوت اومد و سوغاتی برام یه ست استیل برام آورده که هیچیش بهم نمیخوره . نه گوشواره ش ، گردنبندشم تنگه ، انگشترشم به انگشت کوچیکه م میخوره . از بس من تپلی هستم 

با مامان هسته های آلبالو رو در آوردیم و مامان مرباش رو درست کرد و چهارشنبه هم همین کارارو میکردیم . شبم که مهمونی دعوت بودیم خونه عموم که رفتیم و قراره امروز بریم برای قولنامه کردن! 

ان شاءلله هر چی برامون خیره همون پیش بیاد . الهی آمین . 

اگرچه میدونم همه تو وبلاگ هیلا رو میخونید . اما پیشنهاد میکنم این دو پست هیلا رو از دست ندید ک 

کلیک کنید 


دومیشم اینه . کلیک کنید 


مرسی هیلا . خیلی عالیه پستات . 

نظرات 8 + ارسال نظر
تابان جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 23:00

سلاممممممممممممم
ان شاالله امام رضا یه سفر خیلییی یهویی و شیرین بهت هدیه بده

انگشتر و گردنبندو ببر اندازه کن دیه

سلام عزیزم . الهی آمین . مرسی تابان جانم .
باید ببرم اگر تنبلی بزاره

مهتاب سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 18:48

سلام عیدت مبارک طاعات قبول دوستم
منم نمیتونم ببینم همسری تنها بره مسافرت رک و راست حسودیم میشه
ان شا الله یه خونه خوب پیدا کنید

سلام . عید تو هم مبارک عزیزم .
وای چه خوب منو درک میکنی پس . مرسی عزیزم

نسیم سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 13:35 http://nasimmaman.blogsky.com

چه با مزه که حرص خوردی شاهتوت فته زیارت.......غصه نداره دختر خوب.تو هم ایشالا میری.به زودی
خونه هم مبارک باشه دوستم.....
نصفش به نامت میشه دیگه؟

راستش اره حرص خوردم . بیشتر حرص خوردم که چرا من طلبیده نشدم .
الهی آمین .
والا توی قولنامه دنگی ننوشته اما اسم جفتمون نوشته شده تا بریم موقع سند زدن و محضر ببینیم چی میشه !

خانومه:) سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 08:38

سلام تمشکی جووووونم با کلی تاخیر و خجالت تولدت مبارک عزیزم برات بهترینا و شیرین تزین لحظات رو آرزو میکنم.
خونه ی جدید هم مبارک.
منم اولش بلاگ اسکای دوسش نداشتم ولی دارم عادت می کنه ودلم خوشه که حداقل بلایی سر آرشیومون نمیاره
برم پست هاتو بخونم

سلام عزییییزم ممنونم گلم .
به نظرم بلاگ اسکای خیلی سریع و خوبه اما خوب من دلبسته ی وبلاگ قبلیمم هستم دیگه
ولی آرشیو خیلی مهمه درست میگی .

تبسم سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 07:40 http://eshghooneh.blogfa.com

ان شاالله که خیره - امیدوارم حسابی از خونه لذت ببرید و براتون خوب باشه
منم از وقتی با محمد ازدواج کردم نشده که بریم مشهد - محرد که بودم تقریبا سالی یک بار میرفتیم - ان شاالله که قسمت تو هم میشه عزیزم

ای جونم . تقریبا ما همدیگرو درک میکنیم . ان شاءلله که قسمت جفتمون بشه عزیزم

پریا جمعه 26 تیر 1394 ساعت 23:42 http://athletic-programmer.blogsky.com/

چه خوب که پیدات کردم.
اومدی بلاگ اسکای

ولی من که نفهمیدم شما کی هستید . وبلاگتون کلا رمز میخواست که من نداشتم

ana جمعه 26 تیر 1394 ساعت 03:55

سلام عزیزم،خوبی؟؟
اشکال نداره،طلبیده شده،اینکه ناراحتی نداره عزیززم!


پیشاپیش ععیدت مبارک!

سلام عزیزم . ما هنوز منتظر خبرای خیلی خوبی هستیم که میخوای بهمون بدی + آدرس جدید وبلاگت .
راستش ازینکه من طلبیده نشدم ناراحت بودم

هیلا جمعه 26 تیر 1394 ساعت 02:08

سلام عزیزم نه بابا ناراحت نیستم فقط علتش و گفتم بهت همین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.