زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

زندگی زیبای تمشک بانو و جناب شاهتوت

♥♥♥ در جهانم همه چیز نیکوست ♥♥♥

کسی هست؟

کسی هست هنوز اینجا رو بخونه؟؟

چند روز اول بعد از مرخصی از بیمارستان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زمینی شدن فرشته ما

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سال نو مبارک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نود و پنج تو یه نگاه

نود و پنج تو یک نگاه 


نود و پنجم شیرین شروع نشد ! سال تحویل شمال پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ شاهتوت بودیم ، شب قبلشم شاهتوت رفت با پسر عموهاش تا نصفه شب فوتبال بازی کرد و مشروب خورد ، منم کفری که چرا تنهام گذاشتی ، کلا خوب شروع نشد 

سال تحویل حاضر شدیم و شاهتوت رو بیدار کردم و سال و تحویل کردیم با جمع فامیلای شاهتوت البته 

بعدم یادمه که عید شمال سرما خوردم و حالم خیلی بد بود و سرم زدم و مریض شدم 

توی اردیبهشت با دیدن پیج خانومایی که کلیییی وزن کم کرده بودن انگیزه گرفتم و منم شروع کردم به کالری شماری و کم کردن وزن 

تا شهریور تقریبا ١٧ کیلو کم کردم این یه اتفاق خوب بود مخصوصا که هر کی میدیدت میگفت وای چقدر لاغر شدی ، البته بیشتر فامیلای خودم میگفتن تا فامیلای شاهتوت

خواهرم امسال ازدواج کرد و این یه اتفاق خوب بود 

توی ماه مرداد دندون درد بدی گرفتم و همه اش دارو خوردم و بالاخره رفتم عصب کشی کردم و از درد راحت شدم

اوایل مرداد دقیقا فکر کنم سیزدهم مرداد بود شب تولد حضرت معصومه بود با خانومای گروهمون میخواستیم ختم چهل روزه دعای مشلول رو شروع کنیم که من دیدم نیتی ندارم گفتم خدایا هر وقت به صلاحمونه بهمون بچه بده 

راستش خیلیا منو مامانم رو ترسونده بودن که از الان برو دنبال دوا درمون چون راحت باردار نمیشی ! 

هنوز دعای مشلولم به چهلم نرسیده بود ، خبر دار شدم باردارم 

دقیقا ١٢ شهریور 

دو سه روز قبلش یه دعوای سخت با شاهتوت داشتیم و حتی به طلاقم فکر کردم ، دعوامونم سر پدر شوهر بود 

اوفففففففف 

بار اول که بی بی چک استفاده کردم یه خط کمرنگ افتاد البته بعد از چند ساعت ، من باور نکردم و بعد چند روز دوباره استفاده کردم و دو خط پر رنگ افتاد !

اون روز ١٢ شهریور بود دقیقا سه روز قبل از سالگرد ازدواجمون 

خیلی ترسیده بودم ، به شاهتوت زنگ زدم و گفتم و گریه کردم 

عصری رفتیم آزمایش خون دادیم 

داشتم میرفتم سمت آزمایشگاه گفتم خدایا هر چی خودت صلاح میدونی اگر به نفعمه مثبت باشه ، آزمایش دادم و نشستم 

دعای مشلول رو باز کردم و خوندم

یه خانومه با دختراش جلوی ما بودن بهشون گفت منفیه باردار نیستین 

هنوز مشلولم تموم نشده بود ( دو تا مشلول میخوندم یکی هم به نیت مامانم ) که صدام کرد ، گفتم جانم ،. گفت مثبته! گریه بقض همه چی تو چشمام اومد ، شاهتوت اما میخندید ، فکر کنم خنده ی استرس بود ! با گریه از آزمایشگاه اومدم بیرون 

باورم نمیشد همچین نعمتی رو خدا بهم داده باشه 

خداروشکر کردم و گفتم هر چی خودت صلاح میدونی بهم بده دختر یا پسر هر چی خودت خواستی 

به هیچ کس نگفتیم تا اینکه لک قهوه ای دیدم 

گریه کردم

رفتیم دکتر 

به خانواده هامون گفتیم ، به مامانم که میگفتیم من گریه میکردم و شاهتوت میخندید و مامان باور نمیکرد 

سونو رفتیم برای تشکیل قلب 

صدای فلبشو شنیدیم

من گریه کردم 

به مامان زنگ زدم و گفتم قلبش تشکیل شده

زدم زیر گریه

نعمت بزرگی بود و هست 

ان شاءلله این گریه هارو همه خانم های منتظر داشته باشن از روی خوشحالی مادر شدن 


هنوزم به اون روزا فکر میکنم گریه ام میگیره

بعدش دیگه تو همه خاطراتم توتک هست

خوشحالی سالم بودن جواب غربالگری اول توتک

استرس غربالگری دوم توتک

استرس فشار خون بالا تو بارداری

خوشحالی کنترل فشار خون بارداری 

زندگی قبل توتک چطوری بود اصلا!!!

خداروشکر شاهتوت خیلی بهتر از قبل شد

ولی خانواده شوهر خیلی بدتر شدن

خرید سیسمونی توتک

نود و پنجم خوب بود خیلی خیلی خوب ، نعمتی که خدا بهم داد و ان شاءلله تا آخر سالم بزاره تو بقلم

اهدافم

تو سال جدید ان شاءلله بزرگ کردن و تربیت مناسب توتک برام مهمه 

لاغر شدن 

بیخیال شدن مخصوصا نسبت به رفتارای خانواده شاهتوت که اگر همین یه مورد رو یاد بگیرم هزار قدم جلوترم ولی واقعا رفتاراشون اذیتم میکنه فکر کنم باید رفت و آمدم رو کم کنم یا خودم بیخیال بشم ، مخصوصا جدیدا خیلی حسود شدم خوب مثلا پدر شوهر به اون بچه ش فلان قدر پول میده به اون یکی بیسان قدر بعد پولی که حق ماست رو میگیره، این حرص خوردن نداره؟ یا اینکه هنوز نطفه ی بچه دخترشون بسته نشده کلی وسیله براش میخرن ولی بچه من هشت ماهه شده هیچی نخریدن براش! خوب میدونم اینا همه از حسودی های منه؟ من مامانم بهترینارو برای بچه ام خرید یعنی برعکس همه من نمیزاشتم خیلی چیزارو بخره ولی این حسادت و اعصاب خوردیه با منه که نمیزاره حتی از داشته هام لذت ببرم 

میدونم تقصیره منه ، ولی چه کنم 

کل اهدافم حول توتک میچرخه ، یعنی باید بیاد یکم بزرگ بشه و ببینم چه کارا میتونم با وجودش انجام بدم


اول از همه برای مامانای منتظر دعا میکنم زودتر دامنشون سبززززز بشه و به سلامتی بچه شون رو به دنیا بیارن و بزرگش کنند


دوم برای مجردا ان شاءلله به زوج مناسبشون برسند و خوشبخت بشن


سوم برای همه آرزوی سلامتی و دل خوش و آرامش و خوشبختی میکنم


برای من و خانواده ام و مامان و بابام دعا کنین ، سلامتی در درجه اول و دوم و سوم همه سلامتی بعدم خدا بهم مغز سالم بده اینقدر فکرای چرت و پرت نکنم 


سال خوبی داشته باشیییییید

از همه جا از همه چیز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کانال و اسم و خرافات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نفس عمییییق بکش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

و فرشته ای که زمینی نشد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استرس و نگرانی خر است

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.